۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

وبلاگ گروهی

1- طی این مدت بعضی از دوستان در مورد شیوه اداره این وبلاگ نظراتی داشته اند، مهمترین و مورد اتفاق ترین آنها هم این بود که این وبلاگ را به صورت گروهی اداره کنیم، یعنی چون اینجا به اسم دانشگاه است و اغلب دانشجوهای دانشکده به اینجا سر می زنند به دست همانها هم اداره و به روز بشود، خوب از این لحاظ که مطالب متنوع تر می شود و وبلاگ هم زود به زود به روز و آپدیت می شود پیشنهاد به جائی بود ولی .... ولی نتوانست من را قانع کند، در این فاصله با کمی سبک سنگین کردن این پیشنهاد به این نتیجه رسیدم که شاید بهتر باشد اینجا به همین صورت و با یک نویسنده اداره شود، چندتا دلیل هم برایش دارم؛ اولی آن به خاطر خصلت خاص ما ایرانیهاست که خیلی علاقه ای به کار گروهی نداریم اگر هم شروع کنیم معمولا ابتر و بی سرانجام آن را رها می کنیم، یادم است ترم اول آقای دکتر واحدی می گفت؛ "از بین شرکتهایی که در ایران تاسیس می شوند هشتاد درصد آنها یا به زودی منحل می شوند یا ورشکست" ، تازه این جائی است که پای پول و منفعت مادی در میان است والا من در این مدتی که با اینترنت و وبلاگ سرو کار دارم سرنوشت وبلاگهای گروهی را هم هیچ  بهتر از شرکتهایمان ندیده ام، اغلب بعد از مدتی یا متروکه شده اند یا تنها به دست یک نفر جان بر کف اداره می شوند، خود من هم بهترین دلخوشی ام برای قبول این پیشنهاد این بود که هر وقت دنگم گرفت و حال و حوصله نداشتم بتوانم از زیر بار به روز کردن وبلاگ رها شوم، کمی هم در این مورد یعنی بی خیال شدن مطمئن هستم، بلاخره من هم ایرانی هستم، نتیجه ی منطقی اش هم این است که دوستان به من نگاه می کنند، کمال همنشین در آنها اثر می گذارد و آنها هم با تمام شدن شور و شوقشان یکی یکی بی خیال قضیه می شوند و سراین عالیجناب دوست داشتنی ما را بی کلاه باقی می گذارند، دلیل دیگر هم این بود که یکی از اهداف من از تاسیس این وبلاگ با این اسم، جمع شدن بچه های دانشکده در اینترنت بود، البته منظورم هر جمع شدنی نبود قبلا هم یکی از اهالی شفق توانسته بود هم دانشکده ای ها را درمحیط  یاهو 360 درجه گرد هم جمع کند اما کار بی هدفی بود و غیر از تک و توکی از دوستان که مرتب وبلاگهایشان را بروز می کردند اکثرا دنبال دوست و رفیق بازی خودشان بودند، با بلوکه شدن آن هم از طرف شرکت یاهو همه آواره و در به در کوه و بیابان شدند، در حالی که من می خواستم بچه ها تشویق به «نوشتن» شوند هر کسی را هم که دیدم وبلاگی دارد لینکش را در اینجا گذاشتم تا هم من از مطالب آنها استفاده کنم هم دیگران، الان هم به نظرم بهترین و صحیح ترین راه همین است، یعنی هر کس انگیزه ای در این زمینه دارد برای خود وبلاگی مستقل داشته باشد و اندیشه و دغدغه اش را با هم کلاسی ها و دوستان مجازیش به اشتراک بگذارد، این کار سودهای فراوانی دارد؛ هم افکار خود را در معرض نقد دیگران قرار می دهیم و کم و کاستی هایمان را می شناسیم و برطرف می کنیم ، هم محیطی ایجاد می کنیم تا بتوانیم با قشر وسیع تری از دوستانمان تبادل علمی و فرهنگی داشته باشیم و هم این قلم را  که در آینده ای نزدیک به عنوان یک حقوق دان به شدت به شیوائی و رسا بودنش نیاز داریم می توانیم تیز و آماده بهره برداری کنیم، این دو دلیل عمده ای بود برای آنکه من کما فی السابق خلبان این ابوطیاره باقی بمانم البته دلایل ریز و کوچک دیگری از جمله اینکه این دانشگاه با همه خوبی هایش ارزش وقتی بیش از این که من برایش می گذارم را ندارد و یا نگرانیم از بابت پذیرش مسئولیت مطالب دوستان و از این قبیل مسائل نیز بود که خوب، خیلی مهم نبودند... با این حال این نظر و تصمیم من بود ولی برای عملی کردنش خیلی قاطع نیستم اگر به نظر اغلب دوستان آمد که اینجا گروهی اداره شود و دلایلشان نیز متقن تر از دلایل من بود؛ سمعاً و طاعتا

2- آدمی هرچه بیشتر با کسی، چیزی یا جائی آشنا می شود دید دقیق تری نسبت به آن پیدا می کند، به همین دلیل اگر در این وبلاگ نظر یا مطلبی به نظرتان متناقض آمد و نتوانستید بنابر قاعده الجمع مهما امکن اولی من الطرح" بین آن دو مسئله جمع کنید؛ مطالب مؤخر را ناسخ مطالب مقدم فرض کنید؛ مثلا من در پستی آقای دکتر ولی الله انصاری را کنار اساتید مسنی که حال و حوصله درس دادن ندارند آورده بودم ولی این ترم اوضاع کاملا متفاوت است و ایشان انصافا در حد معمول اساتید دانشکده، خوب درس می دهند، ترم پیش کلاس خوش تایمی داشتیم، اغلب کسانی که اداری را با ایشان برداشته بودند سر کلاس ما می آمدند، به همین دلیل خیلی شلوغ بود احتمالا به این علت من در کلاس چیزی از اداری 1 نفهمیدم.(این مثال نسخ)  مورد دیگر اینکه فرصت نشد بنویسم آقای مقیمی نسبت به اشخاص و محجورین مدنی یک، روی درس جزای عمومی که تخصصشان بود خیلی مسلط و عالی بود،(این هم مثال جمع و نسخ باهم!) خودتان دیگر یا حقوق خوان  هستید یا حقوق دان، اگر راه بهتری هم سراغ دارید همان را پیش بگیرید، البته این نکته هم قابل ذکر است که  من به هیچ وجه نمی توانم واقعیت را در موضوعی که بحث می کنیم آنطور که هست، جامع و مانع نشان بدهم، خیلی جاها به یک نکته و اشاره ای کوتاه بسنده کرده ام، گاهی هم به خاطر سبک طنز آلود برخی نوشته هایم موضوع را با کمی اغراق بیان کرده ام، به همین دلیل خودتان هم می توانید بدون توجه به نوشته های من مطلب یا موردی را نسخ کنید، کاری که بدون شک بدون تذکر من هم انجامش می دهید.

3- کمی بیش از یک ماه تا امتحانات پایان ترم زمان باقی مانده، درسها و کتابها اغلب تلمبار شده اند، دهه ی محرم هم پیش روست، مجبورم کمی از تفریحات و کارهای غیر درسی ام مثل همین وبلاگ بزنم تا حداقل یک دور این کتابهای فلک زده را نگاهی کرده باشم، از نمره و امتحان های پایان ترم ترس و واهمه ای ندارم، با ده یا بیست پاس می شوند ولی حیف است که این ترم بگذرد و من کتاب اعمال حقوقی دکتر کاتوزیان را که هم به درد الانم می خورد و هم آزمونهای پیش رو، نخوانده بچینم کنار کتاب حقوق اساسی آقای وفاداری که در آینده هرگز رجوعی به آن نخواهم داشت.

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

با وجدان

صدای بم و کلفت، صورت درشت و سبیل های مشکلی و ساده و اصولا تمام یا حداقل بعضی خصوصیاتی را که می تواند چهره یک انسان اخمو را در ذهن هر کسی تجسم کند دارد، تا حدی هم درست است ولی تمام ماجرا نیست، یعنی خشک است و اصلا شوخی نمی کند ولی اگر دختری از حقیقتی طنز آمیز که در زبان استاد جاری شده خنده اش بگیرد استاد هم دلش می لرزد و لبخند می زند و دوباره بر موضوع تاکید می کند تا مطمئن شوی شوخی و طنزی در کار نیست و اشتباها واقعیت خنده دار از آب درآمده، ندیده ام  با کسی تندی کند، در مورد حضور و غیاب و دیر آمدن سر کلاس هم بسیار قابل انعطاف است، وقتی دانشجویی وسط کلاس وارد یا خارج می شود فقط چند ثانیه سکوت می کند، او را تماشا می کند و دوباره به درس بر می گردد، حتی نمی تواند ببیند آفتاب دم ظهر در حال آزار و اذیت دانشجوئی در انتهای کلاس و درست جلوی من است، با چشم ها صندلی ای خالی جستجو می کند و به او پیشنهاد می کند آنجا بشیند تا با خیال راحت بتواند درس را ادامه دهد، اینها نشانه هائیست که باطن خوش روی استاد را در پس آن ظاهر متناقض نشان می دهد،اما درس؛ به سوالها تمام و کمال و به راحتی جواب می دهد، قبول دارم خشک درس می دهد، ریتم صدایش هم یکنواخت و تهی از شور و هیجان است ولی حق و انصاف بدهیم که آقای تقی زاده انصاری درس می دهد، ممکن است بگوئید خوب تفهیم نمی کند و شیرفهم نمی شویم ولی به هرحال مطالب کتاب را می گوید، از اول تا انتهای کلاس  بدون تحرک می نشیند و با نویزی مشخص و ثابت درس را به ما انتقال می دهد، خواب آور است ولی درس است، اگر جزوه بنویسیم، که حتما باید بنویسیم، چون بهترین راه برای یک ساعت و نیم حواس جمع بودن سر کلاس ایشان است خیلی چیزها  یاد می گیریم، امتحانشان را هم شنیده ام بیشتر از مطالب مطرح شده در کلاس می گیرند و کافیست همانها را برای امتحان  بلد باشی، حتما نمره هم می گیری، در حد هیجده را سراغ دارم، پس می شود بیست هم گرفت! اگر چه از قرائن بر می آید که سخت است ولی محال نیست، محتمل است و علی الظاهر راهش همین است که گفتم، مثالهایی که برای درک بهتر مطلب لازم است، کافی و جذاب نیست ولی بد هم نیست حتی نسبت به خیلی از اساتید دیگر خوب است،  طبقه بندی مطالب و تقسیم بندی ها هم منظم و نسبتا دقیق است،... خوب است دیگر؟! چه می خواهید، همه که شهبازی نمی شوند! برای من که حقیقتا در همین حد کفایت می کند، این که می بینم استادی وجدان دارد، مطالعه می کند و از درس دادن کم نمی گذارد برایم بس است، فکر هم نمیکنم هیچ جای دنیا همه ی اساتید یک دانشکده تعهدی داشته باشند که خشک و خواب آور درس ندهند، بلاخره آدم ها با هم فرق دارند نمی شود از همه یک توقع و انتظار را داشت، همین که آقای تقی زاده انصاری روی درسی که می دهند تسلط دارند بزرگترین ویژگی خوبی می تواند باشد که یک دانشجوی منصف مثل من(بعله) از استادش توقع دارد هر چند برای خیلی از دانشجوها کفایت نمی کند، خوب نکند، به من چه؟

بعدالتحریر: بهش گفتم دعا کن، خودش هم میدونست که اصلا راضی نبودم به زحمت بیفتد و منظورم این بود که هروقت خواستی دعا کنی برای من هم دعا کن، با این حال نگفت چشم، گفت؛ مگر اینجا دعای درخواستیه، حالا یک هفته است دوست و هم کلاسی دیگر ما دهنمان را رسما سرویس نموده، هر بار ما را بیند می گوید؛ نوشتی؟! آن را که گفتم نوشتی یا نه؟ با این حال من با کمال تواضع هربار گفتم چشم، سر فرصت؛ حالا هم برای آنکه به قولم عمل کنم از صدر و ذیل مسئولین دانشکده تقاضا می کنیم لطف کنند به شهرداری نامه بزنند تا اطراف دانشگاه را از این تابلوها و مامورهای کارت پارک نصب کنند تا شاید اینطور کمی خیال بچه های مایه دار دانشکده از بابت ماشین هایشان راحت تر شود، حتی شنیده ام چند سال پیش ماشین یکی از اساتید را هم از همین جا دزدیده اند! اگر فکر دانشجوها نیستید فکر خودتان باشید، شهرک غرب است اینجا، تفریحگاه دزدان دریائیست، حذر کنید و هرچه زود تر لطف بفرمائید و به این پیشنهاد جامه ی عمل بپوشانید!

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

اخبار کوتاه

1) اولین خبر اینکه این هفته یکی از اساتیدمان خیلی قاطعانه در جواب سوال یکی از دانشجویان گفتند اقاله، ایقاع است، منتها با نقل قول همان دانشجو از دکتر شهبازی اول نظرشان تعدیل شد یعنی گفتند به نظر من اصلا نه عقد است و نه ایقاع ولی کمی بعد عوض شد و تصریح کردند که بله اقاله عقد است، سپس با خنده تلخی ایجاب کردند که حالا نروید به آقای شهبازی بگوئید که فلانی گفت اقاله، ایقاع است، ولی خوب من نشنیدم که کسی لفظ و اشاره ای مبنی بر قبول جز خنده جاری کند، پس قول و قراری منعقد نشد و من به همه گفتم، با این حال از استاد مکرمه تشکر می کنم که اصراری براشتباهشان نداشتند و با کمی تأمل آن را اصلاح کردند، این خود فضیلتی است، به همین خاطر هم ما این مورد را به قول آقای ولایی حمل بر صحت می کنیم و به پای فراموشی استاد می گذاریم.

2) امروز یکی دیگر از اساتید دانشکده که اتفاقا جزو اساتید خوب هم هستند، بر این نظر بودند که بهترین راه برای مقابله با آقای (واو) این است که ترم های آینده کسی با او واحد برندارد تا خود به خود کلاسهایش حذف شود، اینطور کم کم و بدون اطلاعیه و تحصن و درگیری می توان از گردونه خارجش کرد و از تلف شدن ساعتها وقت و عمر گرانبهای دانشجویان عمدتا تازه وارد که قرار است صرف تحصیل علم شود جلوگیری کرد، به نظر پیشنهاد خوبی بود.

3) این هفته آقای دکتر شهبازی ضمن اینکه خیلی از وضعیت تدریس متون فقه در دانشکده های حقوق می نالید و ناراضی بود، با تاکید فراوان بهمان توصیه کرد سی دی های درس شرح لمعه آقای وجدانی را از پاساژ مهستان واقع در خیابان کارگر جنوبی تهیه و طی یک برنامه حداقل دو ساله گوش کنیم و یاد بگیریم، می گفت؛ آقای وجدانی عالی درس می دهد؛ اول درس را کامل شرح می دهد و سپس ضمیرها را یکی یکی برمی گرداند و متن را ترجمه می کنند،... من که اگر گذرم به میدان انقلاب بیفتد حتما سی دی ها را تهیه و پروژه را استارت می زنم.

پ.ن: اینها خبرهای من بود، شما هم اگر خبر جالب و مفید یا نظری در این موارد داشتید بقیه را در جریان بگذارید.

پ.ن2: وبلاگ حقوق واحد تهران شمال یک ساله شد :)

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

پویایی

من هرچه قدر از آدم های ایستا و قانع بدم می آید و اصولا همه ی مشکلاتی که برای خودم و بشریت پیش آمده را از این سکون و درجا زدن ها میدانم، بر عکس از آدم های پویا و متحرک خوشم می آید، در بین اساتید هم خواه ناخواه  با این قشر یعنی کسانی که فصل مشترکی به نام پویائی در خود دارند بیش از همه حال و الگو برداری می کنم، این که می بینم آقای رحیمی خجسته تا مقطع دکترا درس خوانده و وکیل موفقی هست، یا آقای مقیمی با این همه در آمدی که از وکالت دارد باز برای تکمیل تحصیلاتش به انگلیس سفر می کند ویا حتی دکتر شهبازی با این همه افتخار و یکه تازی باز می گوید نوار درسهای سطوح عالی حوزه را گوش می کند و برای تهیه مایحتاجش به دانشگاههای فرانسه مسافرت می کند، انگیزه ای در وجودم ایجاد می کند که گاه در تماس با این همه آدم خواب و افسرده ای که دور و برم ریخته احساس کرختی و سکته زدن می کند، انگیزه ای جادوئی که آدمی را از قید و بند تمام محدودیتها و تعلقات رها می کند تا منتهای استعداد بشر را به رخ  تمام انسانهای ایستائی که مهر تاریخ انقضا بر پیشانیشان حک شده بکشاند.

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

از دفترچه خاطرات یک استاد حقوق

یکشنبه:

فی الحال باید به خودم افتخار کنم، امثال من حقیقتا مایه ی فخر بشریت هستند، وکیل، رئیس،استاد و از همه مهمتر پدری متعهد ومهربان، این همه عنوان پر طمطراق آن هم برای یک نفر؟ اعجاب آور است، واقعا چند نفر می توانند این همه پست و مقام و منزلت را در خود جمع کنند؟ قطعا اندازه آنها به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد، تازه گزاف نگفته ام اگر بگویم بین همین تک و توک ابر انسان هم من حکم انگشت شست را دارم، امروز هم مانند روزهای پیشین به بهترین صورت ممکن اداره را چرخاندم، بعد برای پیگیری آن پرونده شیرین چهارصد و پنجاه میلیون تومانی به دادگاه رفتم و سپس برای ادای ذکات معلوماتم فی الفور خودم را به دانشگاه رساندم، با اینکه کمی دیر رسیدم اما چون آمدنم را به دفتر اعلام کرده بودم کلاس مملو از دانشجو بود، بعد هم به مناسبت شب عید با یک جعبه شیرینی  به خانه رفتم تا ثابت کنم این همه کار و خدمت نمی تواند خللی در رابطه ی زوجیت و پدر بودن من وارد کند، بله بدون شک من مایه افتخار عالم انسانی هستم.

دوشنبه:

نمی دانم چرا گاهی خدا سر و کار من را با آدم های احمق می اندازد، وقتی من می گویم معامله با خود غلط  و اصولا محال است چرا توی دانشجوی  زرده نکشیده و بی سواد هی مثال می زنی و اصرار داری می شود، اگر تو دوست داری با خودت از این کارها انجام دهی مختاری، ولی حق نداری وقت من و کلاس را بگیری، فسقلی سمج بعد از کلاس هم دست از سر من بر نمی داشت، هی می گفت در کتاب این طور نوشته، خوب غلط کرده که اینطور نوشته او که از من بیشتر نمی فهمیده، کتاب می آورد و صفحه نشانم می داد، آخر سر گفتم باشد اگر چه صحت آن اختلافی است اما می شود ولی موضوع بحث امروز ما نیست جلسه آینده مفصلا در موردش برایتان توضیح می دهم، حالا مجبورم وقت گرانبهای خودم را صرف مطالعه در مورد یک عمل مضحک حقوقی بکنم تا دوباره سر کلاس سرخ و سفید نشوم، حالا نمره پایان ترمش را که دید و مجبور شد یک ترم دیگر درجا بزند حساب کار دستش می آید.

سه شنبه:

امروز اصلا حوصله کار کردن نداشتم، مراجعه کننده ها را هم سپردم فردا بیایند،گویی باری سنگین و در عین حال شیرین روی سینه ام سنگینی می کند،حیف، واقعا حیف که می ترسم این دفترچه خاطرات را همسرم بردارد و بخواند والا می نوشتم آن دختر چه آتشی در قلب من به پا کرده ، در اداره، دفتر، ماشین، همه جا دنبال من است، این چند روزه تنها با خیال او نفس می کشم و زندگی می کنم وقتی به شوخی هایم می خندد گوئی فرشته ای بر من نازل می شود و قلب من را پاره پاره می کند، ای وای.. دارم شاعر هم می شوم، خدایا همین یکی را کم داشتم، دماغ باریک و قلمی و چشم های شهلایش را بگو،محشر است، ردیف دوم سمت راست، امروز هم مثل همیشه آنجا نشسته بود، چهار بار با او صحبت کرده ام شماره تلفنم را هم امروز دادم، حالا منتظرم تماس بگیرد تا کار را تمام کنم.

چهارشنبه:

امروز از صبح دانشگاه بودم، باران  نم نم می آمد،هوا خیلی لطیف بود، بعد از کلاس دوم یکی از دانشجوها پیشم آمد و گفت؛ شاغل هستم، از درس هم سر در نمی آورم، معلوم بود راست می گوید، دلم برایش سوخت،اتفاقا مدتی هم بود یک دوره از کتابهای آقای دکترامامی را می خواستم به یک قاضی هدیه بدهم، گوشی و کارت دفترم را دستش دادم و گفتم مشکل خاصی نیست، او هم دانشجوی بیش از حد باهوشی بود و کار را به دفتر موکول نکرد، حدود یک ساعت بعد کلیدهای ماشین را دادم که کتابها را در صندوق عقب  بگذارد، بعد هم جلوی اسمش با خودکار قرمز نوشتم بیست.

پنج شنبه:

نمی دانم حکمتی در کار است یا این خانم من اهل ورد و طلسم است، تا می آیم پایم را کمی از خط قرمزهایی که برایم کشیده بیرون بگذارم چیزی سفت و محکم من را نگه می دارد،  البته من قصد بدی نداشتم ، او جای دختر من بود، به نظر دختر با استعدادی می آمد به همین خاطر می خواستم او را در درس هایش کمک کنم، امیدوارم به زودی زود با نامزدش ازدواج کند و خوشبخت شود. یک پرونده خوب هم امروز برایمان ردیف شد، طرف از بس از دست خانمش شاکی بود حق الوکاله خوبی حاضر شد بدهد، ظاهرا خانمش قصد داشته اسید در آفتابه بریزد ولی چون گیر نیاورده به جوهرنمک راضی شده، بیچاره رویش نمی شد جلوی منشی قضیه را توضیح بدهد، می خورد که تازه کار باشد، با خودم گفتم کدام احمقی در این دور و زمانه آن قدر بی احتیاط است که با آفتابه کارش را راه می اندازد، البته من به خانمش حق می دهم، مرد یا نباید ازدواج کند یا تا آخر عمر متعهد به خانواده اش باقی بماند. امروز باز به خاطر این همه تعهد و پاک سرشتی به خودم افتخار کردم شب هم یک جعبه شیرینی خریدم و به خانه رفتم، دانشگاه را هم بی خیال شدم.

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

باکلاس

قبل التحریر: با اینکه سر و صدا و احتمالا جنجال با طبع من میانه ی خاصی ندارد و معمولا از آن فراری هستم ولی نظر لطف دوستان در پست قبلی راهی را جز ادامه دادن پیش روی من باز نکرد، طبق معمول و با همان سبک و سیاق، البته با کمی تغییر و تحول در مطالب می نویسم، در مورد نگرانی ام از انتقاداتی که به بعضی اساتید کرده ام هم اصل را بر ظرفیت و سعه ی صدر ایشان قرار می دهم و خودم را نیز کمی بیش از قبل ملزم به رعایت احترام و انصاف در اظهار نظرهایم می نمایم ، از دوستانی هم که کامنت می گذارند نیز خواهش دارم مانند گذشته به این قواعد احترام بگذارند تا به امید خدا و کمک شما بتوانیم محیطی در این دنیای مجازی فراهم کنیم که نتیجه و فایده ای در راه تعالی و پیشرفت یکایک اجزای دانشکده مان داشته باشد، باز هم از همه دوستانی که در پست قبلی نظرشان را در مورد این وبلاگ گفتند تشکر می کنم.

باکلاس:

نمی دانم آیا تا به حال وکیل به سنگینی و باکلاسی آقای رحیمی خجسته دیده اید؟ یا نه، به نظر من که خیلی جذاب است، از طرز راه رفتن، تیپ زدن، درس دادن و از همه مهمتر بیانش خیلی خوشم می آید، شهبازی را که می شناسید؟! خیلی سخت از کسی تعریف و تمجید می کند ولی با اینکه بارها  از او تعریف کرده بود هیچ وقت فکرش را نمی کردم اینقدر استاد باشد که بتواند در همان جلسه اول کاری کند که مجبور شوم در همه کلاسهایش شرکت کنم، کلاس هایی مملو از علم و دانش، یادم نمی رود آن روز آنقدر هنرمندانه سیم های مغز من را به هم وصل کرده بود که تا شب احساس می کردم که در سرم پروژکتور روشن کرده اند، حتما این حالت را تجربه کرده اید، چیزی شبیه روشن کردن، گرم شدن و لائی کشیدن، احساس می کنید که دیگر هیچ چیز گنگی در جهان برایتان وجود ندارد، با یک بار توضیح همه چیز را می فهمید، عاشق کتاب و اهلش می شوید، حالت فیلسوفانه ایست که برای امثال من اغلب گذراست ولی در همین حدش را هم  مدیون کسی یا چیزی هستید که یک یا چندین واقعیت علمی یا غیر علمی را در جانتان ریخته و با تار و پود روحتان ممزوج کرده است، امروز هم با اینکه خیلی به ندرت از بحث اصلی خارج می شود با تعریف چند داستان و تجربه جالب از وکالت خود و دوستانش و تذکر یک نکته جالب در مورد اخلاق وکالت که بعید می دانم تا آخر عمر فراموشش کنم یک حال اساسی بهمان داد،( بعله! ما اینطور حال می کنیم) خوش به حال موکلین دکتر رحیمی خجسته حتما در دادگاه هم مثل کلاس ما حجم حجیم مطالب دقیق و موشکافی شده را بر سر قاضی و حریفش فرود می آورد! ما که خیلی با سبک و سیاق ایشان در تبیین مسائل درسی حال می کنیم، دو ساعت ممتد برایمان حرف می زند و خسته نمی شود و نمی شویم، تعریف های دقیق و مثال های گویا و کافی، نمی دانم شاگرد دکتر کاتوزیان بوده است یا نه ولی دکتر شهیدی را می دانم بوده است این خودش سعادت و امتیاز بزرگی است، از دل انگیز ترین جاهای کلاس آقای رحیمی خجسته هم همین جاست یعنی هنگامی که نظرات این دو اسطوره حقوق خصوصی را برایمان مطرح و موشکافی می کند و هر بار نظر یکی را ترجیح می دهد، خیلی حال می دهد، استاد است، باکلاس،با سواد، دکتر، خوش تیپ، محجوب....فقط امیدوارم تا پایان ترم مشکلی پیش نیاید و کما کان بتوانم در کلاس های ایشان شرکت کنم، افتخاریست برای من

بعد التحریر: قبل از پایان ترم سعی می کنم مقایسه ای جامع بین روش درس دادن دکتر شهبازی و دکتر رحیمی خجسته انجام دهم و تقدیم دوستان کنم.

۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

کمال

صادق هدایت در داستان کوتاه داش آکل از کسانی که به دنبال شخصیت اصلی داستانش افتاده بودند و در مجالس بزم و عرق خوری شرکت می کردند با نام "دوستانی که انگل او شده بودند" نام می برد، ما نیز در فرهنگ کوچه و بازاری حال حاضر به این قبیل آدمها البته با مفهومی گسترده تر نوچه می گوئیم، یادم می آید که دبیرستان که بودم بعضی از دوستان هیئتیمان هم بدشان نمی آمد تازه واردها را دنبال خودشان بکشانند برای خودشانم اصطلاحات جالب و ترفندهای مختلفی داشتند، اول سال مشغول استعداد یابی می شدند و کم کم مستعدهای آنها را جذب می کردند، مجذوب را کفتر و جاذب را کفترباز می نامیدند، البته این اصطلاحات به صورت نسبی به کار برده می شد و ممکن بود کسی در عین حالی که کفترباز قهاری بود خود نیز کفتر خوش استعدادی برای شخص دیگری به حساب بیاید، در بین مردم عادی هم ضرب المثلی که می گوید: "این دغل دوستان  که می بینی/ مگسانند گرد شیرینی" اشاره به این دارد که همیشه عده ای وجود داشته اند که به خاطر ثروت و قدرت خود را به صاحبان زر و زور نزدیک می کردند و در نهایت با زوال صفت شیرینی از آنها جدا می شدند، مدل دیگر این رابطه بین روحانیون و بعضی ازمردم نیز وجود دارد، اما اوج این داستان را در فرهنگ صوفیانه و خانقاه محور عده ای دیگر از مردمان کشورمان شاهد هستیم که رابطه ی مرید و مراد اصل و اساس پیشرفت و وصول به حق است رابطه ای متافیزیکی که مراد را واسطه ی فیض مرید تلقی می کند. در دانشگاه خودمان هم بعضی از دانشجویان را می بینیم که همیشه به دنبال بعضی از اساتید روان هستند،با استاد از در وارد می شوند و چند ساعت بعد از همان در خارج میشوند، راستش من خودم با اینکه هیچ وقت یکی از دو طرف این قبیل رابطه ها قرار نگرفته ام و خود نشانی است که علاقه ای به این کارها ندارم اما نفیا و اثباتا هم نظر خاصی در این مورد ندارم فقط نکته ای که به نظرم می آید این است که هرانسانی ذاتا به دنبال کمال است و هرکس کمال را در چیزی می بیند آنهائی که کمال را در علم و دانش می بینند بعضیشان با راه افتادن دنبال «عالم» سعی می کنند خود را منتسب به او و علومی که در اختیار دارد بکنند در این بین هم حتما از «دانش» و« موقعیت» او استفاده هائی می کنند، عده ای دیگر هم سعی می کنند فقط از «دانش» او قبا و خرقه ای شایسته برای خود بدوزند و به این منظور نیازی به راه افتادن به دنبال استاد احساس نمی کنند البته مخفی نماند که این قشر که من هم یکی از آنها هستم اساتیدی را که واقعا برای کسب دانش و انتقال «کمال» به ما زحمت می کشند و «ظرفیت وجودی» ما را افزایش می دهند شایسته احترام و تکریم  می دانند، به همین خاطر هم آوردن آب و چای و از این قبیل کارها را برای این اساتید بدون شک باعث افتخار خود می دانند.

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

اندیشیدن

1) استاد: شما چهره تان خیلی آشناست! من قبلا جائی شما را دیده ام؟


دانشجو: بله استاد، من ترم پیش تجارت یک را با شما پاس کردم


استاد: عجب! چطور من شما را به یاد نمی آورم ؟ تجارت یک را چند گرفتی؟


دانشجو:  یک سوال(پنج نمره ای) را غلط نوشتیم ولی شما بهمان هفده دادید!


[ استاد چند لحظه در سکوت و تعجب فرو رفت ]


دانشجو: خوب ولی استاد به نظرم همان سوالی را که غلط نوشته بودم در عوض خوب استدلال کرده بودم


[ با این حرف دانشجو گل از گل استاد شکفت ]


استاد: احسنت، درست است، من به استدلال نمره می دهم، ارزش استدلال شما برای من خیلی بیشتر از جوابی است که برای من می نویسید، من بیشتر نمره را به استدلال شما می دهم، آفرین، به قول معروف: ستایشگر آنم که اندیشیدن را آموخت نه اندیشه را!


2) این دیالوگ یکی از دانشجویان با آقای دکتر بابک مسعودی تفرشی در انتهای اولین جلسه حقوق تجارت دو در ترم جدید بود، طوری که کلاس با این جمله استاد به پایان رسید،" ستایشگر آنم که اندیشیدن را آموخت نه اندیشه را" جمله ی زیبائی که در عین حالی که حقیقت روش تدریس  ایشان را بیان می کند، پاسخی است به تمام انتقاداتی که تک و توک و از گوشه و کنار به ایشان می شود، گیرهائی که به نظرم بیشتر از ناحیه ی ضعف گیرنده است تا فرستنده والا قصد استاد از بحث های اصولی و منطقی جز این که راه و روش استدلال صحیح و بیرون آمدن  پیروزمندانه از درِّه  تعارض و نارسائی قوانین و تغییر و تحولاتی که ممکن است در آینده برای قوانین موضوعه پیش آید نیست، ایشان برای حل مسائل مبهم تمام ابزارهای لازم را در اختیارمان قرار می دهد به کتابهای مختلف استناد می کند و نظریات علمای مختلف حقوق تجارت را مطرح و سپس جراحی می کنند این روش تدریس ایشان است، روشی که بر پایه همان جمله قرار است راه و رسم اندیشیدن را در درسی که موضوع تدریس ایشان است به ما یاد بدهد اما این تمام ویژگیهای آقای تفرشی نبود، احترامی که ایشان برای سوالات دانشجوها قائل هستند و حس مشارکتی که خود در کلاس ایجاد می کنند، یک حالت خاص و منحصر به فرد نیز به کلاسهای ایشان داده است منتها باید دانشجو هم فکر غیبت کردن را از سرش بیرون و شش دنگ حواسش را به استاد جمع کند در غیر اینصورت ممکن است با گم کردن سر نخ مطلب مشکلاتی برای یادگیری مطالب بعدی ایشان داشته باشد، البته شاگردان ایشان می دانند که خیلی هم حواس جمع بودن سر کلاس آقای تفرشی سخت نیست، چون ایشان آنقدر با حرارت و تسلط درس می دهند که دانشجو با مختصر توجهی می تواند در جریان درس قرار گیرد، از ویژگی های دیگرآقای دکتر این است که هیچ تعهدی به میز و صندلی ای که بالای کلاس برای اساتید تعبیه شده است ندارند، هر جا لازم باشد پای تخته می آید، مطالب و نمودارهای پر پیچ و خم ترسیم می کنند، راه می رود و از دستها و بالا و پائین کردن تن صدای گیرای خود برای تفهیم بهتر مطالب استفاده می کنند، گاهی هم آنقدر زیبا و ملموس از استعاره های شاعرانه استفاده می کنند که شنیدن آنها از یک استاد حقوق آن هم تجارت دانشجو را ناخودآگاه به خنده می اندازد، درس را هم که توضیح دادند بلافاصله با قانون و مفاد آن تطبیق می دهند تا مثل بعضی از اساتید که التزامی به متن قانون ندارند و فقط مباحث حقوقی را مطرح می کنند دانشجو را در آینده با مشکل بیگانگی با این کتابها مواجه نسازند، در کل به نظر من ایشان بعد از دکتر شهبازی و با کمی اختلاف از آقای رحیمی خجسته در مکان سوم اساتید خوب این دانشکده که من تا به حال با آنها کلاس داشته ام قرار می گیرند، استاد مودب و دوست داشتنی ای که من همیشه در مقابلش حس احترامی خاضعانه دارم و به خاطر نمی آورم که تا به حال برای تمام شدن کلاسشان برخلاف برخی دیگر از اساتید دچار لحظه شماری شده باشم بلکه اغلب دلم برای ایشان وکلاسهایش تنگ هم می شود، حال با این مقدمات باید فکرش را بکنید که این هفته وقتی وارد کلاس شدم و جوانی را با کت و شلوار و محاسن پرپشت بر مسند ایشان دیدم و خبر دار شدم آقای تفرشی این ترم را دیگر نمی توانند بیایند چه احساس بد وغم انگیزی پیدا کردم.

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

نسل قدیم

من تا به حال هیچ دل خوشی از اساتید سالخورده دانشکده نداشتم حتی با آقای دکتر انصاری هم که حقوق اداری را برداشتم یکی به این علت بود که ایشان رقیب مهمی نداشتند و دوم اینکه اداری، درس مهم و سرنوشت سازی نبود یا حداقل برای من نیست، علت این امر هم مثل روز برای همه روشن است، اساتید مسن خیلی حال و حوصله  کلاس داری و سرو کله زدن با دانشجو را ندارند این اقتضای سن ایشان است دست خودشان هم نیست اغلب هم آدم های متشخص و با سوادی هستند و گاها کتابهایشان در تیراژهای بالا چاپ و در دانشکده های مختلف تدریس می شود با این حال خودشان دیگرعلاقه ای به تدریس این کتابها ندارند دوست دارند بیشتر از گل و بلبل و علاقه مندی های شخصی و خاطراتشان بگویند و ما هم زانو به زانوی ایشان بچسبانیم و گوش تیز کنیم(چه قدر هم که اهل این کارها هستیم ما) خوب به نظر من حیف است که آدم یک ترم و در نهایت چهار سال از از عمرش را صرف کند، بیاید و برود و در نهایت چیز دندانگیری جز نمره و مدرک دستگیرش نشود ولی با همه این اوصاف امروز یکی از بچه های دانشکده یک علت جالب برای درس برداشتن با این اساتید گفت که با جنس دلایل من کمی متفاوت بود آنقدر هم صادقانه و فروتنانه بیان کرد که یک لحظه دلم برای همه ی اساتید پیر دانشکده تنگ شد می گفت؛ "این اساتید نماینده نسلی هستند که رو به فناست، نسل قدیم ایران، اینها اولین دانشجوهای ایران بودند و فضای سنتی دانشگاه ها را درک کرده اند و حالا با کوله باری از تجربه در مقابل ما قرار گرفته اند، ما اگر در طول ترم چند نکته هم از اینان یاد بگیریم کفایت می کند کمبود بار علمی را هم می توان با حضور در کلاسهای دیگر اساتید جبران کرد" نکته صادقانه اش هم همین بود که خودش این کار را می کرد و مخفی نمی کرد که دلیل دیگر خوبی این اساتید نمره ی خوبی است که در کارنامه ات ثبت می کنند.

پ.ن: خیلی دلم می خواست کلاس آقای دکتر قائم مقام فراهانی را هم ببینم

۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه

بازارگرمی

چند نکته ی همینجوری و یادگاری از ترم پیش :

1) آقای شهبازی در اولین حضورش در کلاس خیلی گیرا و جذاب از تمام آنچه باید می گفت؛ گفت و خنداند و انگیزه داد اما مابین این گفتنیها در فحوای کلام، خیلی زیرکانه به چیزی اشاره کرد که نشان می داد او هم مانند باقی اساتید دانشگاه است، البته ممکن است من اشتباه کنم، شاید بگوئید برداشت تو اشتباه بوده حق هم دارید چون وقتی ایشان شماره ی تلفن موسسه حقوقی خود را بهمان تعارف می کرد اصلا حرفی از پول نزد، خیلی هم تاکید کرد که من بابت مشاوره از هیچ کس پول نمیگرم، واقعا هم نمی گیرد او از این جهت برعکس بقیه است برای پول حرص نمی زند اما قطعا از پول هم بدش نمی آید، راستش من از این شماره دادن و تعریف و تمجید از موسسه احساس کردم هدفی غیر از خیرخواهی هم وجود دارد نه اینکه خیرخواهی نیست! این هم هست اما مخلوط است، ناخالصی دارد، البته این اشکال ندارد و من هم اصلا احساس بدی در این مورد نداشتم و ندارم اصولا بازارگرمی کار بدی نیست و قبحی ندارد حتی برای یک استاد دانشگاه، آمار دانشگاه های دیگر هم نشان می دهد هیچ ایرادی در صورت این مسئله وجود ندارد بلکه به علت فراوانی به مرور زمان تبدیل به چیزی به نام عرف هم  شده است! باز دست این استاد محبوب و گرامی درد نکن که به ازای مشاوره پولی دریافت نمی کند و فقط درصورت نیاز به وکیل، شما و آشنای شما را به زیر مجموعه ی خود ارجا می دهد این پاساژ علاءالدینی های نامرد که قبل از طی کردن مایه حاضر به چک کردن موبایل هم نیستند! چشم بسته می گویند چهل هزار تومان خرج دارد!

2) دوستی میگفت اساتیدی که زیاد به کار وکالت مشغول هستند خیلی حال و حوصله و اعصاب درست و حسابی ندارند، مخصوصا روزهائی که دادگاه دارند علی الخصوص تر هنگامی که دادگاه را هم به حریف واگذار می کنند، علت این هم که آقای مقیمی روزی  شاد و سرو حال هستند و روزی اخمو و بدعنق همین است، اما به نظر من دادگاه و پرونده و برد و باخت هیچ گاه نمی تواند ماهیت آدم ها را عوض کند چیزی که در اخلاق آقای مقیمی گاها مشاهده می شد تغییر در ماهیت رفتارهای ایشان بود، من در ذهنم همیشه زمزمه می کردم که آقای مقیمی یک آدم اطواری به تمام معناست یک روز شاد است یک روز اخمو یک روز به همه حال می دهد و روز دیگر حال همه را می گیرد یک ترم نمره بیست می دهد و ترم بعد به زور ده می شوی  امروز کلاسش هتل است و فردا پادگان! مدل شوخی های مقیمی را که دیده اید گاهی اگر دنگش بگیرد همه ی این شوخی ها را ترک می کند و بالای منبر نقش استاد اخلاق را بازی می کند...جلل خالق حقیقتا تا به حال استاد به این حد اطواری ندیده ام شاید مهمترین علت محبوبیت ایشان نزد خیلی از دانشجویان دانشکده هم همین  سردی و گرمی نه ببخشید داغی و یخی توأمان باشد، کسی چه می داند؟

3) بهترین جای ممکن برای اظهار فضل کلاس آقای دکتر بابک مسعودی تفرشی و بدترین جای ممکن برای اظهار فضل کلاس آقای دکتر محمد حسین شهبازی است، اگر نیاز به تشویق دارید تا می توانید در کلاس آقای تفرشی ابراز وجود کنید و سوالها و ایرادهای قلمبه بپرسید مطمئن باشید ایشان شما را به چشم بر هم نهادنی به عرش اعلی می برند. در مقابل  اگر نیاز به سرکوفت و خودکم بینی دارید  سوالهای قلمبه سلمبه و بیشتر از کوپن از آقای شهبازی بپرسید تا ببینید چطور به همان طرفة العین از عرش بر فرش فرود می آئید این نسخه فوق العاده مجرب است منتهی به علت بی حوصلگی نویسنده و خواننده از ذکر مثالها فاکتور می گیرم.

4) یادمه ترم اول یک مطلبی نوشتم و اونجا گفتم خانم مینا قریب خیلی زن تشریف دارن عطف به ایشون و اون نوشته خانم زیبا صادقی هم خیلی زن تشریف دارن!

پ.ن1: واضح است که این مطالب هیچ کدام نقد جامعی از اساتید به دست کسی نمی دهد، مثلا در مورد آقای مقیمی فقط به جنبه ی اخلاقی ایشان «اشاره ای» داشته ام، قبلا هم در مورد ایشان و جنبه های دیگر شخصیتی استاد مقیمی مطالبی نوشته ام یا اینکه اولین باری است که از جناب دکتر شهبازی ظاهرا انتقادی می کنم، چیزی که باعث شد من این مطلب را با تاخیر پای این نوشته بنویسم کامنت دوست خوبم هورمزد یعقوبی نژاد بود که در آن از آقای مقیمی تعریف کرده بود، هورمزد قبلا در مورد انتقاد من نسبت به دکتر صدیق هم صراحتا مخالفت کرده بود و خیلی جانانه از ایشان تعریف کرده بود قبل تر هم یکی از همکلاسی ها به نام "ناجی" نسبت به انتقاداتی که بچه ها در قسمت کامنت ها به یکی دیگر از اساتید کرده بودند خیلی معترض بود، راست هم می گفت، واقعیت این است که در مورد بعضی از ویژگیهای خوب یا بد اساتید اختلاف فاحشی بین دانشجوها وجود دارد مثلا ممکن است یک ویژگی خاص به نظر من وجه مثبت یک استاد باشد و در نظر دیگری وجه منفی، این طبیعی است، اختلاف سلیقه مسئله ای نیست که بتوان انکارش کرد علاوه بر این یکی از مسائلی که باعث توازن در زندگی اجتماعی انسانها می شود و آن را از یکنواختی و بی مزگی خارج می کند همین تفاوت در اخلاق و سبک و سیاق زندگی مردم است منتها من سعی می کنم اگر در مورد کسی صحبت می کنم و مطلبی درباره اش بازگو میکنم به آنچه که «هست» اشاره کنم و اصلا در مورد خوب بودن یا بد بودن آن حکم نکنم اگرچه گاهی نظر خودم را هم مجبور می شوم بنابر قاعده بگویم ولی نظر من فقط نظر شخصی من است، در مورد آقای مقیمی هم عرض کردم که ایشان با تمام انتقاداتی که بهشان می شود محبوب قشر کثیری از دانشجوها هستند از جمله خود من که قطعا اگر این ترم هم جزای 2را برمی داشتند با ایشان بر می داشتم دوستان دیگرم هم که حتی با «ده» نمره قبولی از ایشان گرفته بودند همین قصد را داشتند، و این نشان از ویژگیهای خوب ایشان در مقام یک استاد دارد، اما این را هم نمی توانیم منکر شویم که تغییر حال ناگهانی آقای مقیمی هم گاهی کار دست بعضی دانشجویان می دهد  تا جائی که بعضی را مجبور به حذف درس می کند... با این حال امکان اشتباه من هست ممکن است خود آقای مقیمی در مورد اخلاقشان یک ضابطه ی مشخص ترسیم کرده باشند که من در طول این دو ترم به چگونگی آنها پی نبرده باشم به همین دلیل بهترین کاری که در اینطور مواقع از دست دوستان بر می آید و جلوی حق کشی را می گیرد بیان کردن نظر شخصی خود در مورد هر مطلبی است که اینجا مورد بحث قرار می گیرد از هورمزد عزیز هم که هم وبلاگ خوبی دارد و هم نظرات متفاوتی می گذارد و از باقی دوستان و حتی کسانی که گهگاهی به اینجا سر می زنند و مطالب را می خوانند صمیمانه قدردانی می کنم

پ.ن2: این هم از کامنت هورمزد؛ اما مقیمی ! حرف ندارد! باور کن. من یک ترم با ایشان درس داشتم( جزای عمومی3) واقعآ عالی بود. جنبه و ا نعطاف بسیار زیادی هم داشتند به طوری که هر چه قدر و در هر سطح که بچه ها شوخی می کردند برای ایشان پذیرفتنی بود و نهایتآ جواب شوخی ها را با شوخی دیگری می دادند. این ترم هم اتفاقآ با آقای مقیمی درس برداشته ام .اصلآ نمی دانم چه طور است که شما با هر کس مشکلی داری بهترین استاد از نظر من است و بر عکس ! مثلآ من با شهبازی اصلآ حال نمی کنم! اما مسعودی تفرشی: خیلی خوب است. هم با سواد است . هم با اخلاق فقط یک عیب بزرگ دارد اینکه امتحاناتش خیلی سخت هستند!

۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

عذر خواهی

از ساحت مقدس این وبلاگ عذر می خواهم که تا این اندازه به حضرتش بی توجه شده ام جنابعالی مستحضر هستید که حقیر چه علاقه و محبتی نسبت به شما دارم در همین لحظاتی که ما را به حضور پذیرفته اید بالغ بر ده ها موضوع جالب و قابل انتشار در کله ی این مخلص درگاه در حال غلیان و جنب و جوش است اما یارای به بند کشیدن و مکتوب کردنشان نیست بالاخره تابستان است و تعطیلی درس و بحث و فکر و اندیشه! احیانا اوضاع و احوال قاراش میش سیاسی و ضعف و بی حالی ماه مبارک هم مزید بر علت  و توجیه گر این اساعه ی ادب شده  امیدوارم که با آمدن سال تحصیلی جدید و دیدن چهره های بشاش و طالب علم، اعم از دوستان سابق و لاحق علی الخصوص اساتید مکرمه و نازنین(بدون تای تانیث) تحولی در حال و روزمان رخ دهد و دوباره قلم در دستها به رقص پایکوبی و البته چاکری بیفتد و ما را دوباره روسفید عالیجناب گرداند،ان شاءالله                       با تشکر و احترامات فائقه

۱۳۸۸ مرداد ۲۰, سه‌شنبه

نشریه

چند شب پیش حدود ساعت یک نصف شب به سرم زد بعد از چند ماه نگاهی به نشریه انجمن حقوق بیندازم،مقداری از آن را همان شب و باقی مطالب را روز بعدش خواندم .محتوای نشریه جز مطلبی که در رابطه با دکتر کاتوزیان معلوم بود کپی پیست شده به علاوه ی متن پیاده شده سخنرانی آقای شهبازی در مورد کنکور ارشد و آزمون وکلا چیز دندانگیر دیگری به دست نمی داد،صفحه آرائی هم خیلی خشک و افتضاح بود و هیچ نشانی از یک نشریه ی دانشجوئی که باید مظهر طراوت و شادابی باشد نداشت ،از همه بامزه تر نشریه با هیچ شروع شده بود! و بعد از بسم الله هیچ نشانی از سرمقاله ،پیش گفتار یا سخن سردبیر یا یه همچین چیزی نداشت، دو مطلبی هم که با نام نویسنده چاپ شده بود اولی تقریر یکی دو جلسه از کلاسهای آقای رحمانی فرد بود و دومی طرح بیست سوال در مورد اهدای گامت و مسائل مرتبط با آن که همگی عقیم و بدون جواب رها شده بود،با این حال و با وجود تمام انتقاداتی که به این نشریه وارد است باید یک ای ول و دستمریزاد به بانیان اولین شماره نشریه گفت؛بلاخره زحمت کشیده اند و پایه گذار یک کار فرهنگی شده اند."دادمهر" اگرچه هنوز به طفلی می ماند که به راه رفتن نیفتاده و قدرت تکلمش هم  بیش از بابا ماما گفتن نیست اما اگر بتواند از استعداد و خلاقیت همه ی دانشجوهای دانشکده استفاده کند می بینیم که قبل از جشن تولد یک سالگی اش هم می تواند راه برود و هم فصیحانه صحبت کند.حالا که استارت این کار زده شده بانیان این کار باید بدانند که باید بار مسئولیت آن را تا رسیدن به سر منزل مقصود آرام و هدفمند به دوش بکشند و با مدیریت خوب خود زمینه های رفع شدن نواقص و جذاب و علمی شدن آن را فراهم کنند و  از یاد نبرند که این نشریه پتانسیل آن را دارد که گامی در جهت ارتقای سطح علمی و فرهنگی دانشجویان این دانشکده و حتی خیلی فراتر از اینها بردارد پس هرگز آن را دست کم نگیرند...

۱۳۸۸ مرداد ۵, دوشنبه

یازده...!

من واقعا علت تعریف های بعضی از دانشجوها را از جناب آقای دکتر صدیق نمی دانم ، اینکه ایشان آدم باسوادی هستند و برای نظارت بر پیمان نامه های بین المللی یا هر علت دیگری از طرف وزارت امور خارجه ماموریت پیدا می کنند و انگلیسی را هم مثل زبان فارسی با لهجه ی خاص و شمرده شمره می توانند صحبت کنند، دوستانی هم در فرنگ دارند که گاهی اوقات سر کلاس درس به ایشان زنگ می زنند و هزار بعد دیگر از امتیازات شخصیتی اصلا دلیل نمی شود که ایشان استاد خوبی باشند،به نظر من اگر بخواهیم به ایشان نمره ای بدهیم بیش از یازده نمی توانیم بدهیم ،ایشان اگرچه اطلاعات خوب و دقیقی در زمینه ی حقوق بین الملل دارند ولی اگر در موردشان سوال نکنی ایشان هم فراموش می کنند که وظیفه ی بازگوئی آنها را بر دوش دارند و بعد از نیم ساعت یا حداکثر چهل و پنج دقیقه می بینی که سر و ته درس را به هم می رسانند و مشغول تماشا کردن دانشجویان می شوند، باز اگر روش تدریسشان طوری بود که باعث هیجان و به حرکت درآوردن ذهن ها می شد قطعا سوالهای دانشجویان این کمبود را کمی جبران می کرد ولی متاسفانه درحالت عادی هیچ انگیزیزه ای را برای یادگیری و گوش دادن نمی توانند به وجود بیاورند تا جائی که بعضی خوابیدن یا با موبایل بازی کردن را به نگاه کردن به صورت استاد ترجیح می دهند ! به نظرم تنها راه استفاده از علم دکتر صدیق پیش مطالعه و تسلط قبلی روی درس است که تاحدودی اشتیاق گوش دادن به لحن یکنواخت و سبک خشک ایشان را ممکن می سازد و این امکان را برای دانشجو فراهم می سازد تا سوالات از پیش به وجود آمده را از ایشان سوال کند آقای صدیق هم از این سوالات با روی خوش استقبال می کنند چون به کرات دیده ام که تنها موضوعی که باعث بالارفتن صدا و تحرک قدوم و گشادگی روی ایشان می شود همین سوالهائی است که درطول درس از ایشان پرسیده می شود و این خود غنیمت بزرگیست.

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

پاتک

یک ماه از تاریخ امتحان مدنی گذشته و هنوز آقای شهبازی نمره ها را اعلام نکرده است ،اینطور هم که از قرائن و اظهارنظرهای دوستان پیشکسوت بر می آید قرار هم نیست پس از به سر رسیدن انتظار توقع نمره ی خیلی خوبی از ایشان را داشته باشم ، سه مسئله ای که ایشان مطرح کرده بود خیلی سخت تر از نمونه سوالهایی بود که جلسه ی آخر بین بچه ها پخش کرده بود و برای حل کردنشان چیزی فراتر از کشف رابطه ی علت و معلولی  بین مطالب مطرح شده توسط ایشان نیاز بود،راستش سر امتحان حسابی گیجم کرده بود و در دلم کلی بد و بیراه به او گفتم، اما در این مدت خیلی راجع به این موضوع که ترم بعد یک پاتک تاکتیکی به شهبازی بزنم و ضمن اینکه مدنی را با استاد دیگری که راحت نمره می دهد بردارم سر کلاسهای پربار و شیرین او نیز حاضر شوم و او را از مهمترین حربه ی خود یعنی اختیار نمره دادن خلع سلاح کنم، به نظرم شهبازی از نمره به عنوان سدی برای پالایش و گزینش دانشجویانی که به نظرش خوب هستند استفاده می کند و با سختگیری در نمره قصد دارد کلاسی یکپارچه از دانشجویانی داشته باشد که به هوس حلوا و قیمه نذری به آنجا نیامده اند، به هر حال هر استادی می تواند به صلاح دید خود از این تنها حربه، له یا علیه دانشجویان استفاده کند و با شرایطی که این استاد دارد متاسفانه این دلیل منطقی  به نظر می رسد. اما پاتک هم همیشه منجر به پیروزی نمی شود اگر من این کار را انجام بدهم درست است که الان  می توانم کلی از نمره خوب حظ ببرم و در آینده از مزایای آن استفاده کنم ولی با دو مشکل بالقوه مواجه می شوم که در نهایت ممکن است به ضرر من تمام شود یکی اینکه دیگر تقیدی به حضور در کلاسهای شهبازی به عنوان استاد اصلی نخواهم داشت و دیگر اینکه چون نگرانی ای از نمره ندارم خودم را هم موظف به یادگیری دقیق و بسط و تعمیم مطالب و کشف رابطه ی منطقی بین آنها نخواهم کرد و علی القاعده به یادگیری سطحی مطالب بسنده خواهم کرد واتفاق مسخره ای که در اینصورت می افتد این است که دیگر فرق خاصی بین شهبازی و غیر شهبازی نخواهد ماند. پس با این حساب به خرد نزدیکتر است که با در نظر گرفتن این خطر محتمل ترم بعد را هم با ایشان بردارم و تمام سعی و تلاشم را معطوف به نمره خوب گرفتن از او کنم ...،فقط امیدوارم اشاره هائی که در مورد بر نداشتن مدنی 3 سر کلاس می کرد واقعیتی بیش از ناز کردن نداشته باشد.

۱۳۸۸ خرداد ۳, یکشنبه

تیکه

یکی از جذابیتهای کلاس درس تیکه های به جائی است که دانشجوها و اساتید نثار یکدیگر یا موضوع مورد بحث می کنند که اغلب باعث ایجاد جو نشاط و هوشیاری در کلاس می شود با این حال عکس العمل هر استاد نسبت به این موضوع متفاوت است، مثلا بعضی از اساتید اصلا دل خوشی از این کارها ندارند و به محض پرت شدن تیکه از سوی مخاطب، یا خودشان را به نفهمیدن می زنند و یا بلافاصله با  شخص خاطی برخورد می کنند،عده ی دیگری از اساتید به علت خوش اخلاقی مفرط که اغلب ناشی از وجهه ی مذهبی ایشان است همراه با بقیه دانشجوها می شوند و لبخندی در حد مشروع بر لبانشان نقش می بندد این قشر از اساتید گاهی به تیکه ها جوابهای جدی می دهند و هنگامی هم که کلاس را در حال خارج شدن از دستشان احساس کنند با خواهش و تمنا به همراه کمی بلند کردن صدا سعی در آرام کردن بچه ها می کنند. بعضی دیگر هم اعتقادشان بر این است که تیکه را باید با تیکه جواب داد ولی متاسفانه و از بخت بد حضور ذهن کافی ندارند و نیاز به کمی فکر کردن دارند به همین خاطر حین تفکر، خود را به کارهای دیگر مثل خندیدن یا ادامه بحث مشغول می کنند و بعد از چند ثانیه ناگهان جواب آن را می دهند، که طبعا دیگر اثر حاضر جوابی را نخواهد داشت ولی باز از هیچی بهتر است گاهی هم کلا از دادن جواب طفره می روند و با عبارات "بعد از کلاس " ، "اینجا جاش نیست" ،"ای شیطون" "،تو هم آ ره" و امثالهم خیال خودشان را از کم نیاوردن راحت می کنند این دسته از اساتید کلا آدم های خوش مشرب و بزله گوئی هستند و هنگام درس دادن اگر نکته جالب و بامزه ای در آستین داشته باشند حتما آن را رو می کنند. اما دسته آخر آنهائی هستند که دارای هوش بسیار زیادی در حاضر جوابی هستند اینجور اساتید در همان جلسه ی اول چنان زهره چشمی از دانشجویان می گیرند که دیگر کسی جرئت تیکه انداختن را از ترس ضایع شدن نداشته باشد، با این حال دکتر شهبازی که تنها نماینده ی این قشر است بیش از این حرفها شوخ طبعی در ذات خود دارد که منتظر بماند تا دانشجوها منشاء ایجاد خنده در کلاس بشوند ! شهبازی از هر اتفاقی نکته های جالب و طنز آلود استخراج می کند، از جدی ترین سوالات دانشجویان  گرفته تا زنگ موبایل و مدل موی مردم و هر موضوع قابل تصور دیگر ، فقط کافیست آن را به دست شهبازی بسپارید. گاهی کلمات عاشقانه را آنقدر استادانه تبدیل به متلک های ظریف می کند و بر سر مخاطب که معمولا هم خانم هستند فرود می آورد که چهار چوب کلاس را از شدت خنده به ریسه رفتن می اندازد، گاهی هم با مطرح کردن اشتباهات و سادگیهای مردم در مسائل حقوقی خنده را چنان با درس ممزوج می کند که بعید است دیگر آن درس فراموشت شود،نکته جالب توجه هم اینجاست که تا به حال ندیده ام کسی از دست شهبازی و متلکهای او ناراحت شده باشد ، شاید این هم از همان هوش سرشاری سرچشمه می گیرد که موجب تسلط کافی ایشان بر نوع و شیوه ی شوخی کردنش شده است...

به طور کلی اساتیدی که شوخ طبع و بزله گو هستند با اقبال بیشتری از سوی دانشجویان همراه هستند بر عکس اساتیدی که در عین خوش روئی و تسلط بر درس بهانه ای برای خندیدن به دست دانشجویان نمیدهند محبوبیت کمی در بین دانشجویان دارند.

پ.ن: این تقسیم بندی  با توجه به مصداق های جزئی و در زمانی به نسبت کوتاه در ذهن  دانشجوئی شکل گرفته است که هیچ گونه ادعائی مبنی برجامع و مانع بودن  آن ندارد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۲۷, یکشنبه

نمایشگاه

نمیدانم چرا امسال آن اشتیاقی که انگیزه ی رفتن به نمایشگاه کتاب را در من ایجاد کند نداشتم، امروز هم که خودم را به آخرین ساعات برپائیش رساندم انگار که نعشم را به بالین مرده ای دیگر می کشاندم، به محض ورود تنها کاری که کردم گرفتن آدرس غرفه ی نشر میزان و انتشارات سمت بود که خوشبختانه نزدیک یکدیگر بودند ، سر جمع با احتساب صف صندوق ،پله ها و مسیری که از درب میر عماد تا درب رسالت طی کردم نیم ساعت هم در نمایشگاه نبودم.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۵, سه‌شنبه

حالت رقص

گاهی بدست آوردن شناخت جامع از بعضی اساتید خیلی سخت می شود، علت آن نه به خاطر پیچیده بودن آنها بلکه گستردگی ابعاد وجودی آنها ست که اجازه ی اظهار نظرهای شتابزده را از آدم می گیرد ، تا جائی که اگر انتقادی هم به آنها داشته باشی به جای گیر دادن های عجولانه  مجبوری صبر کنی تا علت واقعی آن رفتار برایت روشن شود، چرا که معمولا آدم های علم گرا سعی می کنند تمام حرکات و سکناتشان خردمندانه و بر اساس دیدگاه های مورد قبول، طرح ریزی و یا  اگر دیر جنبیده باشند حداقل آن را جهت دهی کنند چرا که بعضی رفتارها مثل شوخ طبعی و اجتماعی بودن و یا حتی شلخته و دگم بودن ممکن است به مرور زمان جزو ذات انسانها شود و فقط بتوان حالت و ظاهر آن را در موقعیت های خاص مثل سر کلاس عوض کرد.به همین دلیل هم بعید است به این زودی ها بتوانم ایرادی به بعضی اساتید مثل دکتر شهبازی و دکتر مسعودی تفرشی بکنم ولی در عوض حالا حالاها  تا بخواهید از این دو بزرگوار که در حکم آبروی تهران شمال هستند تعریف می کنم؛

1- وقتی یک غریبه وارد دانشگاه می شود اولین معیار آن برای شناخت اساتید نمونه چک کردن تعداد دانشحوهائیست که سر کلاس هر استاد حاضر می شوند مسلما هر کسی ببیند که کلی دانشجو پشت در یکی از کلاسها جمع شده اند تا به محض تمام شدن کلاس قبلی بروند و صندلی های جلو را تصاحب کنند و در نهایت کلاس در مدت کوتاهی تا خرخره پر از دانشجو شود اولین نتیجه ای که می گیرد این است که این یک استاد معمولی نیست تازه اگر بداند که این استاد تقیدی هم به حضور و غیاب ندارد و کسی را به علت غیبت حذف نمی کند قطعا یقین می کند که نام این استاد نمونه محمد حسین شهبازی است ، استادی که به بد نمره دادن شهره است ولی کلاسش همیشه پر از دانشجوهائیست که با اشتیاقشان انگ درس نخوان بودن را به سینه مسئولانی می چسبانند که تمام اساتید دانشگاه را از بین شهبازی ها انتخاب نکرده اند.

2- همانطور که روح آدم از جسمش تاثیر می پذیرد و با ورزش شاداب می شود جسم آدم هم تحت تاثیر روح می تواند فعال شود تجربه این حالت را می توانید در مورد تاثیر ذکر از ورزش کارهای حرفه ای و یا رقاصه هائی که تحت تاثیر آهنگ قرار می گیرند سوال کنید ،(البته اگر احیانا خودتون جزو یکی از این دو دسته نیستید) روشی که تفرشی در تفهیم مطالب به کار می گیرد چنان فکر و نفس آدم را به سیلان می اندازد که می تواند کاربرد همان ذکر و آهنگ را برای شما داشته باشد.

۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سه‌شنبه

خبرگزاری رنگارنگ

قبل التحریر:از این به بعد هر از گاهی خبرگزاری رنگارنگ اخبار غیر جدی دانشگاه را به سبک طنز به سمع و نظر دوستان می رساند، فعلا اولین گزارش این خبرگزاری که خیلی هم باعجله نوشته شد تقدیم می شود امیدوارم کم و کاستی های این پست را در گزارشات بعدی این خبرگزاری جبران کنم.

 خبرگزاری رنگارنگ از کلاس شاد ومفرح حقوق اداری گزارش داد که استاد محترم این درس طبق معمول همیشه و خلاف عرف معمول اساتيد، آن تایم و حتی کمی جلو تر از این سوسول بازی ها بر سر کلاس ظاهر و به خوش و بش با دانشجویان پرداخت ، سپس به جهت برقرای سکوت و آرامش دستهای خود را به سبک "کف گرگی  زاویه دار" شالاپ به دو طرف میز کوبید و مشغول گرفتن آمار و در آوردن اصل و نسب دانشجویان شد که پس از نیم ساعت مخ زدن و اجرای فنون مختلف موفق شد شماره تلفن فامیل یکی از همسایه های دانشجوئی به نام سیاوش را گیر بیاورد که از قرار معلوم پسر فامیل این همسایه با نوه ی یکی از قضات بلند پایه دوست هستند و هم اكنون دوره ی پیش دبستانی را در یک مرکز در حال گذراندن هستند ، نکته ی غیر ضروری ای که از سوی این دانشجو عنوان شد و موجب کنجکاوی عجیب و طرح سوالات مکرر استاد شد، بیوه بودن فامیل همسایه ی این دانشجو بود که به طور محسوسي گل را از گل استاد شكفت ، اين اتفاق در نوع خود بسي قابل توجه بود. در ادامه خبرنگار رنگارنگ گزارش داد که استاد بيچاره و مظلوم این درس دو واحدی که با وجود حاكم بودن نظم و سکوت مطلق در حمام زنانه ، -ببخشید اصلاح می شود ؛"کلاس درس"-  به علت رعایت نکردن نوبت سانس از سوی بعضی دانشجو نماها و در نتيجه شلوغ شدن مفرط این کلاس خوش ساعت برای تفهیم مطالب به حالتي رقت بارمجبور به داد زدن بود. با همان صدای بلند پس از کل کل کردن در مورد موضوع کلفتی سر شلنگ یا ته شلنگ با یکی از پسرها و موکول کردن ادامه ی این مبحث به جائی خلوت تر به تبیین مفهوم مهم و کلیدی "حال کردن" پرداخت و ضمن معرفی کردن کتابهای سنگین و عمدتا فلسفی و عرفانی در موضوع حال و حال کردن، خود را طرفدار نظریه ی حالیون معرفی کرد و تصریح کرد که در زندگی همیشه یا باید حال کرد، یا حال داد، با این حال معلوم نشد که چرا وقتی از لزوم رعایت نزاکت در حین حال دادن و حال کردن صحبت کرد، کلاس مثل بمب ترکیدن کرد و دانشجویان ضمن نگاه کردن به یکدیگر و گاهی در صورت لزوم ابرو تكان دادن و چشمک زدن به يكديگر از عمق وجود مشغول خندیدن شدند  ، در پایان هم استاد برای خالی نبودن عریضه مثل روزهای پیشین از رابطه اداره و موضوع مورد بحث که این هفته حال کردن بود مثالهائی بیان کردند که به علت مثبت هجده بودن همه آنها از بیانشان معذوریم !

۱۳۸۸ اردیبهشت ۵, شنبه

law ebooks

مدتی بود به دنبال ای بوک های قانون برای موبایل می گشتم که دیشب به صورت اتفاقی در حالی که به دنبال یک ویدئو پلیر برای موبایلم می گشتم  مجموعه ای خیلی عالی از قوانین را در سایت تبیان پیدا کردم و به دلیل نیاز مبرم تمام کسانی که به نحوی با قانون سر و کار دارند از جمله دانشجویان حقوق آنها را یکی یکی برای دانلود آماده کردم.

1- ترمینولوژی حقوق : این کتاب که در واقع فرهنگ تمام واژگان مهم و کلیدی حقوق است با توجه به وفور واژه های بیگانه اعم از عربی و فرانسه و همچنین الفاظ فقهی و تخصصی و معانی متعدد بعضی از آنها  به نظر من از مهمترین نیازهای دانشجویان حقوق به شمار می رود که خوشبختانه ای بوک آن با امکان جستجوی واژگان قبلا آماده شده است. برای دانلود کلیک کنید 

2- قانون مدنی : دانلود کنید 

3-قانون تجارت: دانلود کنید

4-قانون مجازات اسلامی :دانلود کنید

5- قانون امور حسبی: دانلود کنید

6-قانون دادرسی کیفری : دانلود کنید

7-قانون ثبت : دانلود کنید

8-  ورشکستگی و تصفیه اموال در قانون ایران : دانلود کنید

9-جزوه مدنی یک تا هشت برای آزمون کارشناسی ارشد به همراه تست : دانلود کنید

 ضمنا همه ی لینکهای دانلود از این آدرس هم قابل دسترسی هستند.

۱۳۸۸ فروردین ۱۴, جمعه

بهار

خیلی جالب است که سال جدید ما ایرانی ها اینقدر نو و تازه است ،فقط نوروز ماست که  که با آمدنش طبیعت را از خواب زمستانی بیدار می کند ودرختان لخت و عریان را با لباسی زیبا و لطیف سبزپوش و با گل و شکوفه آرایش می دهد ، خیلی جالب است که مردم ایران سال نو را با سفر آغاز می کنند ، سفری در دل طبیعت  دلنواز ، سفری در دل خود ،از آنجائی که سردی زمستان خسته و فرسوده اش کرده  به جایی که بهار شکوفه زده ، سفری دربین مردم ، در دل مردم...، هی به هم سلام می کنیم ، تبریک می فرستیم، دست می دهیم ، قلب های دوستی را روی هم می گذاریم ، گرمای سینه را به اشتراک می گذاریم و روی یکدیگر را می بوسیم.سال که نو می شود چشمهایمان گوئی عوض می شوند جور دیگری نگاه می کنیم همه چیز را نو می بینیم مثل طبیعت بکر و دست نخورده ؛ خودمان ، دوستانمان ، خانه ، شهر ، ایران و  دانشگاه را ....همه چیز را...

سال نو مبارک

۱۳۸۷ اسفند ۱۷, شنبه

چندش آور

استاد: یکی از عواملی که ارتکاب به جرم را توجیه می کند دفاع مشروع است که شرایطش را بعدا خدمتتون عرض می کنم دیگری امر آمر قانونیست ؛به طور مثال شخصی به دستور گاضی(ق) کسی رو اعدام کنه ؛ طناب بندازه گردن کسی یا صندلی را از زیر پاش بزنه  !

دانشجوی دختر : عجب کار چندش آوری !

استاد : (با تحکم)اگه یه آدمی بیاد بابا و مامان و خواهر و برادر و بچه ات رو بکشه ، اونوقت حکم اعدامش رو صادر کنن بازم میگی (با تقلیدعشوه)کار چندش آوریه؟

دانشجوی دختر:(با هیجان ،لبخند و صدای گیرا) اونوقت لازم نبود کسی حکم اعدام براش صادر کنه، من خودم با دستام خفش میکردم !

استاد: اوه ...چه چندش آور !

۱۳۸۷ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

نفوذ کلام

در بین اساتیدی که تا اینجا حضورشان را درک کرده ام(آخر لفظ قلم) بدون شک هیچ کدام نفوذ کلام دکتر شهبازی را نداشته اند، بارزترین اثر این نفوذ کلام هم این است که بعد از جلسه ی اول کلاس مدنی ، من را در به در آموزشگاه های زبان کرده است ، اینکه یاد گرفتن زبان انگلیسی از اوجب واجبات است و ندانستن آن بی سوادی محض تلقی می شود را قبلا هم می دانستم چرا که از کودکی و حتی  بعد از اذان، در گوش هایم زمزمه اش کرده بودند، اما هیچ کدام از این زمزمه ها تاثیرش به اندازه ی تاثیر یک لحظه سرکوفت دکتر شهبازی نبود ! چرا ؟

زیرا  وقتی حرف می زند و نصیحتی میکند آن را باگوش هایت نمی شنوی با جانت درک می کنی ، در واقع شهبازی از معدود کسانیت است که خودش چند مرحله از حرفهایش جلوتر است، اگر می گوید زشت است برای دانشجوی حقوق که زبان انگلیسی نداند، خودش علاوه بر این، فرانسه ، عربی و آلمانی هم می داند، بله  راز این تاثیر معنوی  را در یک کلام می توان خلاصه کرد؛ شهبازی عالمیست که به علمش عمل می کند...

۱۳۸۷ اسفند ۲, جمعه

رکورد شکنی

از بعد از امتحانات هنوز نتوانسته بودم رکوردهائی که از بازی های موبایلم به ثبت رسانده بودم را بشکنم ، تا دیشب که بعد از پیاده شدن هفتاد هزار تومان ، تمام کتابهای این ترم به علاوه ی بعضی کتابهای مرجع و کمکی را خریداری کردم و از همان شب شروع به خواندن آنها کردم  و بعد از بستن کتاب در نیمه شب  طبق معمول درتخت خواب شروع به بازی کردم و به این ترتیب توانستم رکوردی جانانه و غرور آمیز از خود  به جای  بگزارم. این تجربه که شبهایی که ذهنم را درگیر مسائل علمی می کنم بهتر بازی می کنم من را یاد افلاطون انداخت که گفته شده ؛ بالای آکادمی فلسفه ی خود نوشته بود هر کس هندسه نمی داند داخل نشود ! این جمله ی به ظاهر بی معنی به این جهت در آنجا درج شده بود که آنها معتقد بوده اند که هندسه ذهن آدم را باز  و باعث هوشیاری مغز می شود و یادگیری هندسه  بهترین مقدمه برای ورود به فلسفه ای  است که  به ذکاوت و سلامت ذهن نیاز مبرم دارد. با این حال به نظر من این برداشت خیلی هم معتبر نیست و افلاطون می توانست  به جای حواله کردن آموختن هندسه به متقاضیان فیلسوف شدن  با نگارش کتابهای مقدماتی این آمادگی را برای دانشجویان اولین آکادمی علمی جهان  ایجاد کند ، مطالعه ی کتابهای علمی به طور کلی و بدون در نظر گرفتن محتوا ، باعث ورزش فکری و افزون شدن ظرفیت و استعداد ذهن می شود و خیلی خردمندانه تر است که یک دانشجوی فلسفه و یا حقوق برای برطرف کردن رسوب های مغر خود به جای تلف کردن وقت  در فهمیدن مسائل هندسی و یا حل  کردن جداول ! به مسائل فلسفی یا حقوقی و تعمق در مطالب رشته ی خود بپردازد .

پ.ن.1: به مسعود ده نمکی پیشنهاد می کنم بعد از ساختن اخراجی های 2 به سراغ ساختن نسخه ی دیجیتالی کارتون ای کیوسان 2 برود وضمن استفاده  از این راهکار در رکورد شکنی های موبایلی برای مردم ، برای جذابت بخشی به سناریو به  برسی عمق رابطه ی ای کیو سان و سایوجان بپردازد.

پ.ن2: از آنجائی که اینجانب اولین کسی هستم که به شیوه ی تدریس افلاطون ایراد وارد می کنم و راهکار جدید و کاربردی تری را نیز ارائه می دهم از مالکیت معنوی این فکر برخوردارم و بنا بر قانون ! حال دزدان و راهزنان احتمالی را که عمدتا ایادی غرب و آمریکای جناینکار هستند را بدجور خواهم گرفت !

۱۳۸۷ بهمن ۲۵, جمعه

فردا

اگر یکم سرعت خورشید را زیاد کنید می بینید که در پس چرخش این نوار ویدئویی ، زمان با چه سرعتی در حال نابودیست ، زمانی که خوب و بد گذشته اش  را از پس سایه هایی محو از واقعیت که اکنون  اثری از آنها جز خاطراتی  تلخ و شیرین باقی نمانده است،دانسته ایم  ولی ارمغان آینده اش دیگر از حیطه ی دانستنی های  ما خارج است ....از فردا ترم جدید آغاز می شود، دوباره درسهای جدید ، آدم های جدید و اتفاقات جدید.

۱۳۸۷ بهمن ۱۸, جمعه

صد سال تنهائی

رمان صد سال تنهائی،اثر گابریل گارسیا مارکز را مدتی قبل تهیه کرده بودم اما قبل از آنکه بخوانم به کسی که باید هدیه ای می دادم و وقت خرید برای او را نداشتم داده بودم .آسودگی خیالی که بعد از امتحانات ترم برایم فراهم شد قدم هایم را به سوی شهر کتاب هدایت کرد ... ، یک رمان ژاپنی و بادبادک باز خالد حسینی چشمم را گرفته بود که یکهو به یاد صد سال تنهائی افتادم ، از راهنما آدرس قفسه ی کتابهای مارکز را سوال کردم و کتاب را برداشتم و با کمال رضایت به خانه آمدم و امروز بالاخره کتاب را تمام کردم .....

امشب که بین وبلاگهای حقوقی در حال وبگردی بودم به وبلاگی برخوردم که تعداد زیادی ضرب المثل برای استفاده وکلا در لوایح حقوقی معرفی کرده بود و به لزوم اشراف وکلا و قضات بر ادبیات اشاره کرده بود که  بسیار پیشنهاد جالب و حتما مهم و تاثیر گذاری هست با این حال در تکمیل مطلب ایشان باید بگویم از آن مهمتر خواندن رمان و داستان  است که ارزش خیلی بیشتری برای یک قاضی ، وکیل و یا یک قانون گذار و حاکم  می تواند داشته باشد، اگر ضرب المثل برای استفاده در لوایح مؤثراست، خواندن یک داستان طولانی از زندگی یک شخص بیگانه می تواند در افکار و اعتقادات ما و در نتیجه نگرش ما به قانون تاثیر داشته باشد ، هنر یک نویسنده این است که انسان را از یک محیط به خصوص که تحت تاثیر شرایط اجتماعی و خانوادگی شکل گرفته  جدا می کند و با زندگی ، اعتقادات و آداب و رسوم افرادی آشنا می کند که ممکن است کوچکترین شناختی نسبت به آنها نداشته باشیم و در آینده نیز فرصتی برای این آشنایی به دست نیاوریم. این تجربه باعث به وجود آمدن ترازویی در ذهن می شود که با آن اعتقادات خود را با اعتقدات شخصیتهای داستان بسنجیم و ارزش گذاری کنیم .همچنین می توانیم یک مبادله ی فرهنگی ساده و توام با لذت و احترام نیز داشته باشیم ، در ضمن این قدرت را هم  پیدا می کنیم تا علت بسیاری از رفتارهای خود و دیگران را ضمن برسی شخصیتهای داستان دریابیم ، این همانطور که می تواند به  کمک قاضی و وکیل بیاید در جرم شناسی هم به ما کمک شایانی می کند...  و شاید هزاران فایده دیگر که در این نیمه شب به ذهن من نمیرسد که همگی دلالت بر اهمیت و تاثیر خواندن رمان و داستان دارد ، تفریح ارزان و سالمی که می تواند به شدت در رشد فکری و فرهنگی یک حقوقدان مفید و موثر باشد...

۱۳۸۷ بهمن ۱۳, یکشنبه

کشکول آخر ترم

از ترم قبل تصاویری در پستوی ذهنم هنوز باقی مانده ، قبل از آنکه گذر زمان آنها را به دست فراموشی بسپارد. خیلی کوتاه و مختصر به هر کدام اشاره ای می کنم :

1- جمع شدن سی چهل نفر دانشجوی هم رشته  در یک کلاس در طول یک ترم کم کم باعث ایجاد صمیمیت و یک رنگی می شود، این فضا کمتر در جاهای دیگر حتی در خیلی از مهمانی ها به چشم می خورد تا جائی که دختر و پسر به  بهانه ی درس و مسائل پیرامون آن به راحتی گفتگو و صحبت می کنند . اما این صمیمیت کم کم بارقه هایی از محبت را هم به دنبال دارد و علی القاعده هر جا محبت به وجود بیاید غیرت هم به وجود می آید، هر چند در حد خیلی ضعیف و زود گذر ، القصه اینکه همین حس اخیر باعث شد خنده های دو نقر مهمان( را به شوخی های غیر اخلاقی استاد) که با لیسانس فلسفه ، ارشد حقوق خصوصی قبول شده بودند و برای محکم شدن پایه ی خود به کلاس مضحک  حقوق مدنی می آمدند را بچه ها تحمل نکنند و یکی از دانشجوهای  سن بالا را نماینده خود قرار دهند تا به آنها بفهماند که حضورشان موجبات کدورت خاطر هم کلاسی ها را فراهم آورده .....

2- این ترم سه تا از اساتید محترم کتابهای خود را به عنوان کتاب درسی معرفی کردند و درس دادند ، اگر چه فعلا بهتر است چند ترم دیگر درس بخوانم و بعد به ایرادات محتوایی آنها گیر بدهم اما  کتابها مملو از غلط های فاحش نگارشی و تایپی بودند و این درحالی بود که کتابها به چاپ های متوالی رسیده بود و مثلا کتاب مقدمه علم حقوق دکتر واحدی  چاپ یازدهم بود و با اینکه این کتاب در اغلب دانشگاه ها در حال تدریس است ، هنوز کاری برای بر طرف کردن این ایرادات صورت نگرفته است، اما در مقابل کتاب اشخاص و حمایت های حقوقی از آنها که نوشته ی آقای باریکلو بود و آقای مقیمی به جای اشخاص و محجورین دکتر صفائی به ما معرفی کرد با اینکه چاپ اول بود ولی  نگارش زیبا و بدون تکلف و تایپ بدون غلط آن باعث می شد آدم از خواندن این کتاب احساس تشخص کند !

3- به نظر من در دانشگاه لاس زدن اجتناب ناپذیر است همه هم که امامزاده به دنیا نیامده اند وقتی مونث و مذکر در یک مکانی با یک هدف واحد گرد هم جمع می آیند بالاخره با هم اصطکاک پیدا می کنند و غیر طبیعی هم نیست اصلا خیلی ها برای همین  بازی ها به دانشگاه می آیند و در کنارش درس هم می خوانند . با این حال  در هیچ کاری افراط و تفریط خوب نیست از قدیم هم گفته اند: "خیر الامور اوسطها " همانطور که خوب نیست بیش از اندازه مقدس بازی در بیاوری و سرت را یکسره به زیر بیندازی و از ترس گناه با هیچ دختر و یا پسری صحبت نکنی عکس آن هم همینطور است معمولا هم جز تک و توکی مواظب رفتار خود با جنس مخالف در محیط جمعی دانشکده هستند ،  حال فرض کنید بزرگان این مکتب(چیز!) شروع به تقلب بکنند و قواعد این بازی ساده را رعایت نکنند ، چه اتفاقی می افتد ؟ اگر دانشجوها افراط کاری بکنند هزار جور توجیح دارند و هزار نوع برخورد قانونی و غیر قانونی در انتظارشان است اما اساتید چه ؟ !راستش را بخواهید  واقعیت این صغرا کبری چیدن ها این  است که خیلی به من بر می خورد وقتی بعد از کلی تاخیر استاد و علاف شدن  ، کلاس را به قصد جستجوی او و تعیین تکلیف ترک می کنیم و می بینیم حضرت آقا با هفتاد سال سن ، این همه دانشجو را معطل خود کرده و در دفتر اساتید با خانمی در حال چای خوردن و بگو بخند است !  آنقدر از این رفتار توهین آمیز خونم به جوش می آید که تحمل دیدن چهره ی او را هم دیگر ندارم ، چه برسد به حاضر شدن بر سر کلاس و شنیدن چرندیات او  ...

4-دیدید ؟ یک ترم گذشت و هیچ همایش حقوقی ای در دانشکده  اتفاق نیفتاد !، چه قدر خوب بود یک دانشمند بزرگ حقوقی  را به مناسبت و یا بی مناسبت دعوت می کردند و او برای دانشجوها صحبت می کرد، حرفهایی که از پس سالها تجربه و تحقیق و تدریس به دانشجویان می زد چه قدر می توانست به دانشجویان انگیزه و شور و اشتیاق بدهد ولی افسوس که این اتفاق نیفتاد و با وجود ریاست ادبیاتی ها بر دانشکده بعدها نیز نباید منتظر افتادن چنین اتفاقاتی در اینجا بود. فکر می کنم اگر روزی قرار باشد همایشی در این زمینه برگزار کنند باید منتظر عنوانهایی از قبیل:" تلالؤ جامعه مدنی در هفت شهر عشق عطار " ،  " شاهنامه خوانی دکتر کاتوزیان " ،  "حقوق جزا از دیدگاه معشوقه ی سعدی" و امثال اینها باشیم.

5-...

۱۳۸۷ بهمن ۷, دوشنبه

اصالت نمره

دیروز که برای آخرین امتحان به دانشگاه رفتم با هرکس برخورد می کردم قبل از سلام و احوال پرسی می پرسید نمره ی مقدمت چند شده ! شده بود بحث داغ روز و تقریبا همه راجع به  این موضوع  صحبت می کردند بعضی ها هم داشتن تومار امضا می کردند که تقدیم ریاست دانشکده کنند ! و جالب بود که در متن به سن بالای استاد و لزوم بازنشسته شدن امثال ایشان تاکید شده بود، که کشف رابطه منطقی سخت نمره دادن و سن بالای استاد از دیروز شدیدا جریان فکر من را به سیلان انداخته ولی تا این لحظه هیچ رابطه و فرمول معقولی به ذهن من نرسیده است ! بعضی دیگر هم دنبال ریش سفیدای کلاس افتاده بودند که با استاد صحبت کنند... و در کل از این قبیل کارهای زبونانه  ... و همه اینها در حالی انجام میشه که تا قبل از این اگر از هر کدام از دانشجوها می پرسیدی دوتا استاد خوب این ترم را نام ببرید حتما یکی از گزینه ها  دکتر واحدی بود!  ولی چرا یک شبه همه چیز تغییر کرد و به فکر بعضی خطور کرد که ایشان باید بازنشست بشوند دلیلش خیلی واضح است ، و آن هم این است که در دانشگاه اصالت با نمره است نه علم ! اگر استادی خوب و راحت نمره داد اغلب از او راضی هستند و سعی می کنند باقی واحد ها را هم با او بگذرانند اما اگر سخت گیر بود و نمره پایین به دانشجو داد و احیانا بعضی از آنها را انداخت علی القاعده ایراد دارد و باید تومارها علیه او امضا کرد.

پ.ن.1: من بعد از هر امتحان یک نمره حداقل و یک حداکثر برای خودم در نظر می گیرم که حق من همان نمره حداقل است، که دکتر واحدی  هم همین را الطفات فرموده بود.

پ.ن.2: بعضی اوقات که می بینم به عنوان یک دانشجو هیچ اختیاری در اداره امور دانشگاه ندارم خیلی ناراحت می شوم و فکرهایی از قبیل اداره دموکراتیک دانشگاه  به ذهنم خطور می کند ، اما فکرش را که می کنم می بینم اگر دانشگاه به دست دانشجوها بیفتید چه اتفاقات عجیبی می افتد، و چه قوانینی در این پارلمان وضع خواهد شد ، به خامی این فکر خنده ام می گیرد.

پ.ن.3: من هم دیگر با دکتر واحدی ، واحدی  بر نخواهم داشت !

۱۳۸۷ بهمن ۶, یکشنبه

نفس راحت

حیف که از زور کم خوابی انگشتام روی کیبورد در حال تلو تلو خوردن هستند و الا ...

والا چی؟

هیچی ، یاد گرفتم وقتی تحت فشار هستم اظهار نظر نکنم،در ضمن خواب بعد از آخرین امتحان خیلی میتونه لذیذ باشه...