۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

وبلاگ گروهی

1- طی این مدت بعضی از دوستان در مورد شیوه اداره این وبلاگ نظراتی داشته اند، مهمترین و مورد اتفاق ترین آنها هم این بود که این وبلاگ را به صورت گروهی اداره کنیم، یعنی چون اینجا به اسم دانشگاه است و اغلب دانشجوهای دانشکده به اینجا سر می زنند به دست همانها هم اداره و به روز بشود، خوب از این لحاظ که مطالب متنوع تر می شود و وبلاگ هم زود به زود به روز و آپدیت می شود پیشنهاد به جائی بود ولی .... ولی نتوانست من را قانع کند، در این فاصله با کمی سبک سنگین کردن این پیشنهاد به این نتیجه رسیدم که شاید بهتر باشد اینجا به همین صورت و با یک نویسنده اداره شود، چندتا دلیل هم برایش دارم؛ اولی آن به خاطر خصلت خاص ما ایرانیهاست که خیلی علاقه ای به کار گروهی نداریم اگر هم شروع کنیم معمولا ابتر و بی سرانجام آن را رها می کنیم، یادم است ترم اول آقای دکتر واحدی می گفت؛ "از بین شرکتهایی که در ایران تاسیس می شوند هشتاد درصد آنها یا به زودی منحل می شوند یا ورشکست" ، تازه این جائی است که پای پول و منفعت مادی در میان است والا من در این مدتی که با اینترنت و وبلاگ سرو کار دارم سرنوشت وبلاگهای گروهی را هم هیچ  بهتر از شرکتهایمان ندیده ام، اغلب بعد از مدتی یا متروکه شده اند یا تنها به دست یک نفر جان بر کف اداره می شوند، خود من هم بهترین دلخوشی ام برای قبول این پیشنهاد این بود که هر وقت دنگم گرفت و حال و حوصله نداشتم بتوانم از زیر بار به روز کردن وبلاگ رها شوم، کمی هم در این مورد یعنی بی خیال شدن مطمئن هستم، بلاخره من هم ایرانی هستم، نتیجه ی منطقی اش هم این است که دوستان به من نگاه می کنند، کمال همنشین در آنها اثر می گذارد و آنها هم با تمام شدن شور و شوقشان یکی یکی بی خیال قضیه می شوند و سراین عالیجناب دوست داشتنی ما را بی کلاه باقی می گذارند، دلیل دیگر هم این بود که یکی از اهداف من از تاسیس این وبلاگ با این اسم، جمع شدن بچه های دانشکده در اینترنت بود، البته منظورم هر جمع شدنی نبود قبلا هم یکی از اهالی شفق توانسته بود هم دانشکده ای ها را درمحیط  یاهو 360 درجه گرد هم جمع کند اما کار بی هدفی بود و غیر از تک و توکی از دوستان که مرتب وبلاگهایشان را بروز می کردند اکثرا دنبال دوست و رفیق بازی خودشان بودند، با بلوکه شدن آن هم از طرف شرکت یاهو همه آواره و در به در کوه و بیابان شدند، در حالی که من می خواستم بچه ها تشویق به «نوشتن» شوند هر کسی را هم که دیدم وبلاگی دارد لینکش را در اینجا گذاشتم تا هم من از مطالب آنها استفاده کنم هم دیگران، الان هم به نظرم بهترین و صحیح ترین راه همین است، یعنی هر کس انگیزه ای در این زمینه دارد برای خود وبلاگی مستقل داشته باشد و اندیشه و دغدغه اش را با هم کلاسی ها و دوستان مجازیش به اشتراک بگذارد، این کار سودهای فراوانی دارد؛ هم افکار خود را در معرض نقد دیگران قرار می دهیم و کم و کاستی هایمان را می شناسیم و برطرف می کنیم ، هم محیطی ایجاد می کنیم تا بتوانیم با قشر وسیع تری از دوستانمان تبادل علمی و فرهنگی داشته باشیم و هم این قلم را  که در آینده ای نزدیک به عنوان یک حقوق دان به شدت به شیوائی و رسا بودنش نیاز داریم می توانیم تیز و آماده بهره برداری کنیم، این دو دلیل عمده ای بود برای آنکه من کما فی السابق خلبان این ابوطیاره باقی بمانم البته دلایل ریز و کوچک دیگری از جمله اینکه این دانشگاه با همه خوبی هایش ارزش وقتی بیش از این که من برایش می گذارم را ندارد و یا نگرانیم از بابت پذیرش مسئولیت مطالب دوستان و از این قبیل مسائل نیز بود که خوب، خیلی مهم نبودند... با این حال این نظر و تصمیم من بود ولی برای عملی کردنش خیلی قاطع نیستم اگر به نظر اغلب دوستان آمد که اینجا گروهی اداره شود و دلایلشان نیز متقن تر از دلایل من بود؛ سمعاً و طاعتا

2- آدمی هرچه بیشتر با کسی، چیزی یا جائی آشنا می شود دید دقیق تری نسبت به آن پیدا می کند، به همین دلیل اگر در این وبلاگ نظر یا مطلبی به نظرتان متناقض آمد و نتوانستید بنابر قاعده الجمع مهما امکن اولی من الطرح" بین آن دو مسئله جمع کنید؛ مطالب مؤخر را ناسخ مطالب مقدم فرض کنید؛ مثلا من در پستی آقای دکتر ولی الله انصاری را کنار اساتید مسنی که حال و حوصله درس دادن ندارند آورده بودم ولی این ترم اوضاع کاملا متفاوت است و ایشان انصافا در حد معمول اساتید دانشکده، خوب درس می دهند، ترم پیش کلاس خوش تایمی داشتیم، اغلب کسانی که اداری را با ایشان برداشته بودند سر کلاس ما می آمدند، به همین دلیل خیلی شلوغ بود احتمالا به این علت من در کلاس چیزی از اداری 1 نفهمیدم.(این مثال نسخ)  مورد دیگر اینکه فرصت نشد بنویسم آقای مقیمی نسبت به اشخاص و محجورین مدنی یک، روی درس جزای عمومی که تخصصشان بود خیلی مسلط و عالی بود،(این هم مثال جمع و نسخ باهم!) خودتان دیگر یا حقوق خوان  هستید یا حقوق دان، اگر راه بهتری هم سراغ دارید همان را پیش بگیرید، البته این نکته هم قابل ذکر است که  من به هیچ وجه نمی توانم واقعیت را در موضوعی که بحث می کنیم آنطور که هست، جامع و مانع نشان بدهم، خیلی جاها به یک نکته و اشاره ای کوتاه بسنده کرده ام، گاهی هم به خاطر سبک طنز آلود برخی نوشته هایم موضوع را با کمی اغراق بیان کرده ام، به همین دلیل خودتان هم می توانید بدون توجه به نوشته های من مطلب یا موردی را نسخ کنید، کاری که بدون شک بدون تذکر من هم انجامش می دهید.

3- کمی بیش از یک ماه تا امتحانات پایان ترم زمان باقی مانده، درسها و کتابها اغلب تلمبار شده اند، دهه ی محرم هم پیش روست، مجبورم کمی از تفریحات و کارهای غیر درسی ام مثل همین وبلاگ بزنم تا حداقل یک دور این کتابهای فلک زده را نگاهی کرده باشم، از نمره و امتحان های پایان ترم ترس و واهمه ای ندارم، با ده یا بیست پاس می شوند ولی حیف است که این ترم بگذرد و من کتاب اعمال حقوقی دکتر کاتوزیان را که هم به درد الانم می خورد و هم آزمونهای پیش رو، نخوانده بچینم کنار کتاب حقوق اساسی آقای وفاداری که در آینده هرگز رجوعی به آن نخواهم داشت.

۱۳۸۸ آذر ۲, دوشنبه

با وجدان

صدای بم و کلفت، صورت درشت و سبیل های مشکلی و ساده و اصولا تمام یا حداقل بعضی خصوصیاتی را که می تواند چهره یک انسان اخمو را در ذهن هر کسی تجسم کند دارد، تا حدی هم درست است ولی تمام ماجرا نیست، یعنی خشک است و اصلا شوخی نمی کند ولی اگر دختری از حقیقتی طنز آمیز که در زبان استاد جاری شده خنده اش بگیرد استاد هم دلش می لرزد و لبخند می زند و دوباره بر موضوع تاکید می کند تا مطمئن شوی شوخی و طنزی در کار نیست و اشتباها واقعیت خنده دار از آب درآمده، ندیده ام  با کسی تندی کند، در مورد حضور و غیاب و دیر آمدن سر کلاس هم بسیار قابل انعطاف است، وقتی دانشجویی وسط کلاس وارد یا خارج می شود فقط چند ثانیه سکوت می کند، او را تماشا می کند و دوباره به درس بر می گردد، حتی نمی تواند ببیند آفتاب دم ظهر در حال آزار و اذیت دانشجوئی در انتهای کلاس و درست جلوی من است، با چشم ها صندلی ای خالی جستجو می کند و به او پیشنهاد می کند آنجا بشیند تا با خیال راحت بتواند درس را ادامه دهد، اینها نشانه هائیست که باطن خوش روی استاد را در پس آن ظاهر متناقض نشان می دهد،اما درس؛ به سوالها تمام و کمال و به راحتی جواب می دهد، قبول دارم خشک درس می دهد، ریتم صدایش هم یکنواخت و تهی از شور و هیجان است ولی حق و انصاف بدهیم که آقای تقی زاده انصاری درس می دهد، ممکن است بگوئید خوب تفهیم نمی کند و شیرفهم نمی شویم ولی به هرحال مطالب کتاب را می گوید، از اول تا انتهای کلاس  بدون تحرک می نشیند و با نویزی مشخص و ثابت درس را به ما انتقال می دهد، خواب آور است ولی درس است، اگر جزوه بنویسیم، که حتما باید بنویسیم، چون بهترین راه برای یک ساعت و نیم حواس جمع بودن سر کلاس ایشان است خیلی چیزها  یاد می گیریم، امتحانشان را هم شنیده ام بیشتر از مطالب مطرح شده در کلاس می گیرند و کافیست همانها را برای امتحان  بلد باشی، حتما نمره هم می گیری، در حد هیجده را سراغ دارم، پس می شود بیست هم گرفت! اگر چه از قرائن بر می آید که سخت است ولی محال نیست، محتمل است و علی الظاهر راهش همین است که گفتم، مثالهایی که برای درک بهتر مطلب لازم است، کافی و جذاب نیست ولی بد هم نیست حتی نسبت به خیلی از اساتید دیگر خوب است،  طبقه بندی مطالب و تقسیم بندی ها هم منظم و نسبتا دقیق است،... خوب است دیگر؟! چه می خواهید، همه که شهبازی نمی شوند! برای من که حقیقتا در همین حد کفایت می کند، این که می بینم استادی وجدان دارد، مطالعه می کند و از درس دادن کم نمی گذارد برایم بس است، فکر هم نمیکنم هیچ جای دنیا همه ی اساتید یک دانشکده تعهدی داشته باشند که خشک و خواب آور درس ندهند، بلاخره آدم ها با هم فرق دارند نمی شود از همه یک توقع و انتظار را داشت، همین که آقای تقی زاده انصاری روی درسی که می دهند تسلط دارند بزرگترین ویژگی خوبی می تواند باشد که یک دانشجوی منصف مثل من(بعله) از استادش توقع دارد هر چند برای خیلی از دانشجوها کفایت نمی کند، خوب نکند، به من چه؟

بعدالتحریر: بهش گفتم دعا کن، خودش هم میدونست که اصلا راضی نبودم به زحمت بیفتد و منظورم این بود که هروقت خواستی دعا کنی برای من هم دعا کن، با این حال نگفت چشم، گفت؛ مگر اینجا دعای درخواستیه، حالا یک هفته است دوست و هم کلاسی دیگر ما دهنمان را رسما سرویس نموده، هر بار ما را بیند می گوید؛ نوشتی؟! آن را که گفتم نوشتی یا نه؟ با این حال من با کمال تواضع هربار گفتم چشم، سر فرصت؛ حالا هم برای آنکه به قولم عمل کنم از صدر و ذیل مسئولین دانشکده تقاضا می کنیم لطف کنند به شهرداری نامه بزنند تا اطراف دانشگاه را از این تابلوها و مامورهای کارت پارک نصب کنند تا شاید اینطور کمی خیال بچه های مایه دار دانشکده از بابت ماشین هایشان راحت تر شود، حتی شنیده ام چند سال پیش ماشین یکی از اساتید را هم از همین جا دزدیده اند! اگر فکر دانشجوها نیستید فکر خودتان باشید، شهرک غرب است اینجا، تفریحگاه دزدان دریائیست، حذر کنید و هرچه زود تر لطف بفرمائید و به این پیشنهاد جامه ی عمل بپوشانید!

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

اخبار کوتاه

1) اولین خبر اینکه این هفته یکی از اساتیدمان خیلی قاطعانه در جواب سوال یکی از دانشجویان گفتند اقاله، ایقاع است، منتها با نقل قول همان دانشجو از دکتر شهبازی اول نظرشان تعدیل شد یعنی گفتند به نظر من اصلا نه عقد است و نه ایقاع ولی کمی بعد عوض شد و تصریح کردند که بله اقاله عقد است، سپس با خنده تلخی ایجاب کردند که حالا نروید به آقای شهبازی بگوئید که فلانی گفت اقاله، ایقاع است، ولی خوب من نشنیدم که کسی لفظ و اشاره ای مبنی بر قبول جز خنده جاری کند، پس قول و قراری منعقد نشد و من به همه گفتم، با این حال از استاد مکرمه تشکر می کنم که اصراری براشتباهشان نداشتند و با کمی تأمل آن را اصلاح کردند، این خود فضیلتی است، به همین خاطر هم ما این مورد را به قول آقای ولایی حمل بر صحت می کنیم و به پای فراموشی استاد می گذاریم.

2) امروز یکی دیگر از اساتید دانشکده که اتفاقا جزو اساتید خوب هم هستند، بر این نظر بودند که بهترین راه برای مقابله با آقای (واو) این است که ترم های آینده کسی با او واحد برندارد تا خود به خود کلاسهایش حذف شود، اینطور کم کم و بدون اطلاعیه و تحصن و درگیری می توان از گردونه خارجش کرد و از تلف شدن ساعتها وقت و عمر گرانبهای دانشجویان عمدتا تازه وارد که قرار است صرف تحصیل علم شود جلوگیری کرد، به نظر پیشنهاد خوبی بود.

3) این هفته آقای دکتر شهبازی ضمن اینکه خیلی از وضعیت تدریس متون فقه در دانشکده های حقوق می نالید و ناراضی بود، با تاکید فراوان بهمان توصیه کرد سی دی های درس شرح لمعه آقای وجدانی را از پاساژ مهستان واقع در خیابان کارگر جنوبی تهیه و طی یک برنامه حداقل دو ساله گوش کنیم و یاد بگیریم، می گفت؛ آقای وجدانی عالی درس می دهد؛ اول درس را کامل شرح می دهد و سپس ضمیرها را یکی یکی برمی گرداند و متن را ترجمه می کنند،... من که اگر گذرم به میدان انقلاب بیفتد حتما سی دی ها را تهیه و پروژه را استارت می زنم.

پ.ن: اینها خبرهای من بود، شما هم اگر خبر جالب و مفید یا نظری در این موارد داشتید بقیه را در جریان بگذارید.

پ.ن2: وبلاگ حقوق واحد تهران شمال یک ساله شد :)

۱۳۸۸ آبان ۲۲, جمعه

پویایی

من هرچه قدر از آدم های ایستا و قانع بدم می آید و اصولا همه ی مشکلاتی که برای خودم و بشریت پیش آمده را از این سکون و درجا زدن ها میدانم، بر عکس از آدم های پویا و متحرک خوشم می آید، در بین اساتید هم خواه ناخواه  با این قشر یعنی کسانی که فصل مشترکی به نام پویائی در خود دارند بیش از همه حال و الگو برداری می کنم، این که می بینم آقای رحیمی خجسته تا مقطع دکترا درس خوانده و وکیل موفقی هست، یا آقای مقیمی با این همه در آمدی که از وکالت دارد باز برای تکمیل تحصیلاتش به انگلیس سفر می کند ویا حتی دکتر شهبازی با این همه افتخار و یکه تازی باز می گوید نوار درسهای سطوح عالی حوزه را گوش می کند و برای تهیه مایحتاجش به دانشگاههای فرانسه مسافرت می کند، انگیزه ای در وجودم ایجاد می کند که گاه در تماس با این همه آدم خواب و افسرده ای که دور و برم ریخته احساس کرختی و سکته زدن می کند، انگیزه ای جادوئی که آدمی را از قید و بند تمام محدودیتها و تعلقات رها می کند تا منتهای استعداد بشر را به رخ  تمام انسانهای ایستائی که مهر تاریخ انقضا بر پیشانیشان حک شده بکشاند.

۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

از دفترچه خاطرات یک استاد حقوق

یکشنبه:

فی الحال باید به خودم افتخار کنم، امثال من حقیقتا مایه ی فخر بشریت هستند، وکیل، رئیس،استاد و از همه مهمتر پدری متعهد ومهربان، این همه عنوان پر طمطراق آن هم برای یک نفر؟ اعجاب آور است، واقعا چند نفر می توانند این همه پست و مقام و منزلت را در خود جمع کنند؟ قطعا اندازه آنها به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد، تازه گزاف نگفته ام اگر بگویم بین همین تک و توک ابر انسان هم من حکم انگشت شست را دارم، امروز هم مانند روزهای پیشین به بهترین صورت ممکن اداره را چرخاندم، بعد برای پیگیری آن پرونده شیرین چهارصد و پنجاه میلیون تومانی به دادگاه رفتم و سپس برای ادای ذکات معلوماتم فی الفور خودم را به دانشگاه رساندم، با اینکه کمی دیر رسیدم اما چون آمدنم را به دفتر اعلام کرده بودم کلاس مملو از دانشجو بود، بعد هم به مناسبت شب عید با یک جعبه شیرینی  به خانه رفتم تا ثابت کنم این همه کار و خدمت نمی تواند خللی در رابطه ی زوجیت و پدر بودن من وارد کند، بله بدون شک من مایه افتخار عالم انسانی هستم.

دوشنبه:

نمی دانم چرا گاهی خدا سر و کار من را با آدم های احمق می اندازد، وقتی من می گویم معامله با خود غلط  و اصولا محال است چرا توی دانشجوی  زرده نکشیده و بی سواد هی مثال می زنی و اصرار داری می شود، اگر تو دوست داری با خودت از این کارها انجام دهی مختاری، ولی حق نداری وقت من و کلاس را بگیری، فسقلی سمج بعد از کلاس هم دست از سر من بر نمی داشت، هی می گفت در کتاب این طور نوشته، خوب غلط کرده که اینطور نوشته او که از من بیشتر نمی فهمیده، کتاب می آورد و صفحه نشانم می داد، آخر سر گفتم باشد اگر چه صحت آن اختلافی است اما می شود ولی موضوع بحث امروز ما نیست جلسه آینده مفصلا در موردش برایتان توضیح می دهم، حالا مجبورم وقت گرانبهای خودم را صرف مطالعه در مورد یک عمل مضحک حقوقی بکنم تا دوباره سر کلاس سرخ و سفید نشوم، حالا نمره پایان ترمش را که دید و مجبور شد یک ترم دیگر درجا بزند حساب کار دستش می آید.

سه شنبه:

امروز اصلا حوصله کار کردن نداشتم، مراجعه کننده ها را هم سپردم فردا بیایند،گویی باری سنگین و در عین حال شیرین روی سینه ام سنگینی می کند،حیف، واقعا حیف که می ترسم این دفترچه خاطرات را همسرم بردارد و بخواند والا می نوشتم آن دختر چه آتشی در قلب من به پا کرده ، در اداره، دفتر، ماشین، همه جا دنبال من است، این چند روزه تنها با خیال او نفس می کشم و زندگی می کنم وقتی به شوخی هایم می خندد گوئی فرشته ای بر من نازل می شود و قلب من را پاره پاره می کند، ای وای.. دارم شاعر هم می شوم، خدایا همین یکی را کم داشتم، دماغ باریک و قلمی و چشم های شهلایش را بگو،محشر است، ردیف دوم سمت راست، امروز هم مثل همیشه آنجا نشسته بود، چهار بار با او صحبت کرده ام شماره تلفنم را هم امروز دادم، حالا منتظرم تماس بگیرد تا کار را تمام کنم.

چهارشنبه:

امروز از صبح دانشگاه بودم، باران  نم نم می آمد،هوا خیلی لطیف بود، بعد از کلاس دوم یکی از دانشجوها پیشم آمد و گفت؛ شاغل هستم، از درس هم سر در نمی آورم، معلوم بود راست می گوید، دلم برایش سوخت،اتفاقا مدتی هم بود یک دوره از کتابهای آقای دکترامامی را می خواستم به یک قاضی هدیه بدهم، گوشی و کارت دفترم را دستش دادم و گفتم مشکل خاصی نیست، او هم دانشجوی بیش از حد باهوشی بود و کار را به دفتر موکول نکرد، حدود یک ساعت بعد کلیدهای ماشین را دادم که کتابها را در صندوق عقب  بگذارد، بعد هم جلوی اسمش با خودکار قرمز نوشتم بیست.

پنج شنبه:

نمی دانم حکمتی در کار است یا این خانم من اهل ورد و طلسم است، تا می آیم پایم را کمی از خط قرمزهایی که برایم کشیده بیرون بگذارم چیزی سفت و محکم من را نگه می دارد،  البته من قصد بدی نداشتم ، او جای دختر من بود، به نظر دختر با استعدادی می آمد به همین خاطر می خواستم او را در درس هایش کمک کنم، امیدوارم به زودی زود با نامزدش ازدواج کند و خوشبخت شود. یک پرونده خوب هم امروز برایمان ردیف شد، طرف از بس از دست خانمش شاکی بود حق الوکاله خوبی حاضر شد بدهد، ظاهرا خانمش قصد داشته اسید در آفتابه بریزد ولی چون گیر نیاورده به جوهرنمک راضی شده، بیچاره رویش نمی شد جلوی منشی قضیه را توضیح بدهد، می خورد که تازه کار باشد، با خودم گفتم کدام احمقی در این دور و زمانه آن قدر بی احتیاط است که با آفتابه کارش را راه می اندازد، البته من به خانمش حق می دهم، مرد یا نباید ازدواج کند یا تا آخر عمر متعهد به خانواده اش باقی بماند. امروز باز به خاطر این همه تعهد و پاک سرشتی به خودم افتخار کردم شب هم یک جعبه شیرینی خریدم و به خانه رفتم، دانشگاه را هم بی خیال شدم.

۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

باکلاس

قبل التحریر: با اینکه سر و صدا و احتمالا جنجال با طبع من میانه ی خاصی ندارد و معمولا از آن فراری هستم ولی نظر لطف دوستان در پست قبلی راهی را جز ادامه دادن پیش روی من باز نکرد، طبق معمول و با همان سبک و سیاق، البته با کمی تغییر و تحول در مطالب می نویسم، در مورد نگرانی ام از انتقاداتی که به بعضی اساتید کرده ام هم اصل را بر ظرفیت و سعه ی صدر ایشان قرار می دهم و خودم را نیز کمی بیش از قبل ملزم به رعایت احترام و انصاف در اظهار نظرهایم می نمایم ، از دوستانی هم که کامنت می گذارند نیز خواهش دارم مانند گذشته به این قواعد احترام بگذارند تا به امید خدا و کمک شما بتوانیم محیطی در این دنیای مجازی فراهم کنیم که نتیجه و فایده ای در راه تعالی و پیشرفت یکایک اجزای دانشکده مان داشته باشد، باز هم از همه دوستانی که در پست قبلی نظرشان را در مورد این وبلاگ گفتند تشکر می کنم.

باکلاس:

نمی دانم آیا تا به حال وکیل به سنگینی و باکلاسی آقای رحیمی خجسته دیده اید؟ یا نه، به نظر من که خیلی جذاب است، از طرز راه رفتن، تیپ زدن، درس دادن و از همه مهمتر بیانش خیلی خوشم می آید، شهبازی را که می شناسید؟! خیلی سخت از کسی تعریف و تمجید می کند ولی با اینکه بارها  از او تعریف کرده بود هیچ وقت فکرش را نمی کردم اینقدر استاد باشد که بتواند در همان جلسه اول کاری کند که مجبور شوم در همه کلاسهایش شرکت کنم، کلاس هایی مملو از علم و دانش، یادم نمی رود آن روز آنقدر هنرمندانه سیم های مغز من را به هم وصل کرده بود که تا شب احساس می کردم که در سرم پروژکتور روشن کرده اند، حتما این حالت را تجربه کرده اید، چیزی شبیه روشن کردن، گرم شدن و لائی کشیدن، احساس می کنید که دیگر هیچ چیز گنگی در جهان برایتان وجود ندارد، با یک بار توضیح همه چیز را می فهمید، عاشق کتاب و اهلش می شوید، حالت فیلسوفانه ایست که برای امثال من اغلب گذراست ولی در همین حدش را هم  مدیون کسی یا چیزی هستید که یک یا چندین واقعیت علمی یا غیر علمی را در جانتان ریخته و با تار و پود روحتان ممزوج کرده است، امروز هم با اینکه خیلی به ندرت از بحث اصلی خارج می شود با تعریف چند داستان و تجربه جالب از وکالت خود و دوستانش و تذکر یک نکته جالب در مورد اخلاق وکالت که بعید می دانم تا آخر عمر فراموشش کنم یک حال اساسی بهمان داد،( بعله! ما اینطور حال می کنیم) خوش به حال موکلین دکتر رحیمی خجسته حتما در دادگاه هم مثل کلاس ما حجم حجیم مطالب دقیق و موشکافی شده را بر سر قاضی و حریفش فرود می آورد! ما که خیلی با سبک و سیاق ایشان در تبیین مسائل درسی حال می کنیم، دو ساعت ممتد برایمان حرف می زند و خسته نمی شود و نمی شویم، تعریف های دقیق و مثال های گویا و کافی، نمی دانم شاگرد دکتر کاتوزیان بوده است یا نه ولی دکتر شهیدی را می دانم بوده است این خودش سعادت و امتیاز بزرگی است، از دل انگیز ترین جاهای کلاس آقای رحیمی خجسته هم همین جاست یعنی هنگامی که نظرات این دو اسطوره حقوق خصوصی را برایمان مطرح و موشکافی می کند و هر بار نظر یکی را ترجیح می دهد، خیلی حال می دهد، استاد است، باکلاس،با سواد، دکتر، خوش تیپ، محجوب....فقط امیدوارم تا پایان ترم مشکلی پیش نیاید و کما کان بتوانم در کلاس های ایشان شرکت کنم، افتخاریست برای من

بعد التحریر: قبل از پایان ترم سعی می کنم مقایسه ای جامع بین روش درس دادن دکتر شهبازی و دکتر رحیمی خجسته انجام دهم و تقدیم دوستان کنم.