۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

سایت حکیمیه

یک جوری آدرس می دهم که همه یاد بگیرید ممکن است در آینده به دردتان بخورد؛ شهرک غرب، «روبروی مجتمع تجاری میلاد نور!»؛ کتابخانه مسجد جامع. ترم اول که در اینجا  قبول شده بودم، تحت تاثیر جوزدگی آنی که هر از گاهی سراغم می آید، رفتم تا در این کتابخانه ثبت نام کنم، به نظرم از هر جهت عالی بود هم امکاناتش کامل و متناسب بود، هم کیفیت درک و شعور اعضایش که باعث سکوت محض در محیط می شد و هم نزدیکی آن به خانه و دانشکده که از همه مهمتر بود، طوری که خیلی اوقات پیاده و خوش خوشان این مسیرها را طی می کردم. روز دوم چون یکی از شرایط صوری این کتابخانه انجام کارهای تحقیقاتی بود یکی از متصدیان آنجا یک ساعتی با من راجع به آن صحبت کرد، نکته جالبی که در این مذاکرات به سمع و نظر  رسید این بود که نود درصد مشترکان حقوق اینجا فارق التحصیلان و دانشجویان حقوق تهران شمال هستند و حدودا تعدادشان به دویست نفر می رسد! از اینکه یکی دیگر از شرایط ثبت نام در این کتابخانه سکونت در شهرک غرب و حوالی آن بود می شد حدس زد که اغلب به خاطر نزدیکی تهران شمال به خانه خود آن را به واحدهای دیگر تهران مثل جنوب و مرکز ترجیح داده اند. بعدا متصدی گرامی ما را با چند تن از فارق التحصیلان و بچه محل هایمان آشنا کرد که در حال آماده سازی خود برای آزمون کانون و ارشد بودند که همانجا و از طریق ایشان اغلب اساتید را ندیده شناختم.

 الان که بیشتر با دانشجویان و اساتید اینجا آشنا شدم خودم نیز عمق قضیه را بیشتر احساس کردم و الان تعداد زیادی از دانشجویان را می شناسم که ساکن شهرک غرب یا حوالی آن مثل سعادت آباد و جنت آباد و غیره هستند، یکی از دوستان که خانه شان در خیابان شفق است می گفت چه قدر تلاش و خودکشی کرده است تا در آزمون، «اینجا» قبول شود، بعضی دیگر که اهل شهرستان هستند آمده اند و در این اطراف پول داده اند و خانه تهیه کرده اند، رفت و آمد دخترها همیشه دغدغه اساسی خانواده هایشان را تشکیل می دهد، هرچه قدر این رفت و آمد راحت تر و مطمئن تر صورت بگیرد آنها هم خیالشان آسوده تر است به همین خاطر «اینجا» بودن برای آنها هم اهمیت دارد، بعضی از اساتید همین اطراف زندگی می کنند. حتی کسانی هم که این حوالی زندگی نمی کنند از اینکه به اینجا رفت و آمد می کنند راضی هستند و با وجود شاهراه های بزرگی مثل اتوبان همت، شیخ فضل الله، چمران، نیایش و یادگار امام که شهرک را محصور و طریق رسیدن به آن را سهل و آسان کرده مشکلی در رفت و آمد به دانشکده ندارند.

از همه مهمتر دانشگاه دبستان نیست سر صبح بیائی و ظهر تعطیل شوی، ممکن است مجبور شوی طوری انتخاب واحد کنی که صبح یک کلاس داشته باشی و عصر کلاسی دیگر و چند ساعت مابین را به کارها  و کلاسهای خارج از دانشکده بپردازی، یا حتی بعضی روزها فقط یک کلاس داشته باشی، یا گاهی اوقات اساتید کلاسهای فوق العاده و خارج از برنامه تشکیل می دهند، به همین خاطر باید دانشگاه در دسترس اکثر قریب به اتفاق دانشجویان و حتی اساتید باشد تا مشکلی برای حضور در کلاسها نداشته باشند و خللی در سیر علمی و مسیر یادگیری آنها ایجاد نشود.

 از اوائل ترم پیش پچ پچ ها برای انتقال دانشکده به حکیمیه و شرقی ترین نقطه تهران شروع شد، هرکس چیزی می گفت؛ بعضی می گفتند؛ سال بعد دانشکده به آنجا منتقل می شود، عده ای می گفتند؛ عمرا حالا حالاها آنجا ساخته شود، یکی از اساتید می گفت اینجا را فروخته اند، بعضی هم می گفتند که رشته های دیگر علوم انسانی قرار است به آنجا منتقل شوند و اینجا می شود دانشکده حقوق. نمی دانم وقتی موضوع به این مهمی پیش روست چرا خبر رسانی درستی در این زمینه صورت نمی گیرد، بلاخره اگر خبر ناراحت کننده ی انتقال صحت داشته باشد و واحد تهران شمال به شرق! نقل مکان کند، برنامه خیلی از دانشجوها و اساتید ممکن است تغییر کند، از اینجا تا آنجا با ماشین های تو راهی با احتساب ترافیک تهران حدود 2 ساعت مسافت است یعنی وقتی بیش از مسیر تهران تا شهر های مجاوری مثل قم را از شما تلف می کند. بعضی  باید به فکر خرید ماشین و شاید عده ای انتقال منزل به مرز حاشیه تهران شوند!        

نمی دانم چه تدبیری است که مسئولان دانشگاه آزاد  نقطه ای بی مسمّی از تهران را برای راه اندازی دانشگاه تهران شمال در نظر گرفته اند و نیز نمی دانم که آیا در دفترچه کنکور سال هشتاد و نه این تغییر آدرس را برای ورودی های سال آینده قید کرده اند تا از سردرگمی آنها هم جلوگیری کنند یا همچنان بی خیال هستند؟! فقط می دانم که اغلب کسانی که به نحوی با این دانشکده سر و کار دارند به شدت ناراضی و نگران این موضوع هستند و خیلی به جا و ضروری است که افراد مسئول و مطلع در این مورد اطلاع رسانی بهتر و امیدوار کننده تری نسبت به قبل داشته باشند، بلاخره امثال ما که ورودی های قدیم هستیم علاوه بر گرفتاری های فوق الذکر، حق و حقوقی نیز نسبت به آن داریم.

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

شکلات

1- همه پول را دوست دارند منتها بعضی ها تابلو می کنند، پول می بینند تعادلشان یکهو به هم خورد، آنقدر جو گیر می شوند که همه چیز یادشان می رود، حتی شان و شؤونات استادی و متعلقاتش ، ترم گذشته یکی از اساتید هنگام درس دادن در مورد چک، از دانشجوها می خواهد اگر کسی احیانا چک دنبالش است بدهد تا بتوانم بهتر، واضحتر، ملموس تر، ملوس تر، شیرین تر و تر و تازه تر، درس را توضیح بدهم، بعد یکی از آقایون دانشجو دست می کند در جیب کـتش و یک چک چهل میلیون تومانی به تاریخ همان روز در می آورد و تقدیم استاد می کند، خوب با توضیحات صدر پاراگراف معلوم است که عکس العمل این استاد مجهول نسبت به این تیکه کاغذ قیمتی چیست، بله به گزارش یکی از اساتید که این داستان را با اعجاب فراوان از منابع موثق برایمان تعریف می کرد؛ طرف کف می کند! و از آن پس به بهانه های مختلفه اعم از قرض و هبه و عاریه و دیگر عقود باحال، آویزان دانشجوی چهل میلیون تومانی می شود! اَاَاَ....اوووووووه....باباااا....استاااااااد !!!!

2- قبلا راجع به نفوذ کلام دکتر شهبازی مطلبی نوشته بودم که هنوز هم به آن اعتقاد دارم بلکه خیلی مفصل و گسترده تر از موضوع آن پست، عطف به ایشان، حرفها و توصیه های خارج از درس دکتر رحیمی خجسته هم در حد زیادی مجاب کننده و پر نفوذ است، ضمن اینکه خود دکتر خجسته هم در طول ترم عمدا در مورد اخلاق و آداب و رسوم وکالت و بحث هائی از این دست مطالبی پیش می کشد که بعید می دانم کسی از دانشجویانش به این راحتی این مطالب را از خاطر ببرد، آقای مسعودی تفرشی را یاد ندارم از این بحث ها سر کلاس کرده باشد، اما از آقای مقیمی چند مورد به خاطر دارم، شنیده ام آقای سرخوش هم در این مورد ید طولانی دارند، علی هذا من هم گاهی از این کارها می کنم، یادتان است ترم پیش در توییتر نوشتم:«عید غدیر آمد و بخاری از سید های این دانشکده بلند نشد...» از قضا به رگ غیرت یکی از سیده های دانشکده بر می خورد و در اولین فرصت همه را «جز من» مهمان شکلات های جینگیل فینگیلش می کند، حالا بهترین وجهی که برای عکس العمل باقی می ماند این است که به اصول کلی رجوع کنیم و استنباط کنیم که؛ «مهم نیست که آدمی خود شکلات تناول کند همین که واسطه شکلات خوردن دیگران شود خوش است» وخوب ما هم چون راهی جز این نداریم مجبوریم به این افکار مترقیانه خوش باشیم و حال کنیم.

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

اُنظر الی ما قال

از امام علی علیه السلام روایت است که اگر کلامی و سخنی شنیدی؛  «انظر الی ما قال و لاتنظر الی من قال» نمی گوید جستجو کن و ببین چه کسی آن را بیان کرده؛ مسلمان است یا کافر، از او خوشت می آید یا نمی آید، کت و شلوار می پوشد یا عبا و قبا. ملاک صحت و ارزش گفته های افراد شخصیت و سن و سال افراد نیست، باید ببینی چه حرفی برای گفتن دارد، حرفش راست است،یا دروغ، صحیح است یا باطل، حق است یا ناحق، اتفاقا حدیث دیگری هم از ایشان نقل است که مکمل آن است؛ «الحق لا یعرف بالرجال اعرف الحق تعرف اهله» یعنی نمی توانی، نباید، احمقانه است که بخواهی حق را با شناخت افراد به دست بیاوری، حق برای خود کسی است! ارزشی دارد، که نمی توان با واسطه این و آن به آن پی برد، خود ملاک تشخیص افراد است، اول باید حق را بشناسی بعد ببینی که چه کسی آن را بیان می کند تا به این واسطه بفهمی اهل حق هست یا خیر، نه برعکس. به نظر من اگر از شیعه علی بودن همین دو حدیث را یاد بگیریم، بفهمیم و به آنها عمل کنیم، هیچ مشکل، درگیری و جهل و اختلافی نه در جامعه برایمان پیش می آمد، نه در صحنه سیاست  و نه در عرصه دانشگاه و غیره. در دنیا نمونه بودیم، هیچ کس  بی خود و بی جهت برای دیگری نمی زد، ظاهر و مرام و مسلک افراد جواز توهین و افترا به دیگران نبود، یک استاد مسلم، دردانه و نمونه حقوق را چون ریش ندارد کوچک نمی کردیم به او دروغ نمی بستیم، چون از نفوذ علمی اش در نسل جدید بی جهت می ترسیم، بی دین و ملحد و بی سواد و شارلاتان نمی نامیدیمش و برای دو روز بر تخت و کرسی نشتن این همه بی دینی نمی کردیم. یا اگر سطح اعتقادمان به علوم سنتی در حد و اندازه یک استاد بی بدیل حقوق  که هم اجازه اجتهاد دارد و هم دکترای دانشگاهی، نبود نظراتش را نادیده نمی گرفتیم، نمی گفتیم مسموع نیست، چرت و پرت می گوید، یکی دو مورد جزئی از کتابهایشان جدا نمی کردیم تا پیش این و آن نقل کنیم و ناجوانمردانه بکوبیم و خوردش کنیم، این کارها از اخلاق به دور است ناجوانمردی است، من این اواخر چند مورد دیده ام که دقیقا به خاطر شخصیت دو تن از علمای حقوق عده ای نظرات و کتابهایشان را بدون هیچ دلیل و سند موجهی آماج توهین و افترا قرار داده اند، لزومی ندارد اسمشان را ببرم ولی می بینم که بعضی از این طرف غش کرده اند و قشری از آن طرف، نمی دانم چرا؟! علم و دانش را میخواهند جناحی کنند، بدون اینکه متوجه باشند  با نادیده گرفتن و کوبیدن طرف مقابل به دست خود به دامان دهشناک دره جهل می روند و خود را از نیمی از چیزهایی که باید بدانند محروم می کنند، نظر مخالف را نمی خوانند، یا اگر بخوانند بدون تامل و برای رد کردن می خوانند، عده ای ساده را هم خام خود می کنند و با هم به این طرف و آن طرف لشکر کشی می کنند، رسما به جنگ خرد می آیند، نمی خواهند علوم سنتی صیغل بخورد یا علم جدید را مقید و بومی و منطبق با حال و روز جامعه خودمان کنیم، این طرف چشمهایشان را سفت به هم فشرده اند و می گویند؛ «این» و آن طرف نیز چشمهایشان را محکم با پارچه بسته اند و می گویند؛ «آن». نمی دانم چرا؟! کم هم نیستند اغلب دانشجو هستند و چنانچه از اسمشان پیداست مثل من دهنشان بوی شیر می دهد ولی بر خلاف من و بیشتر هم سلکهایم؛ باد دارند و خیال می کنند با دو کلمه عقد و ایقاع یاد گرفتن پروفسور و مجتهد شدند و می توانند راجع به علم  اساتید کارکشته، مبرز و آشنای حقوق هم اظهار نظر کنند، بعضی شان هم انسانهای متشخص و با سواد و حتی استاد دانشگاه هستند اما تا اسم فلان استاد و کتابهایش می آید چنان تحقیر آمیز برخورد می کنند که گوئی درباره دشمنشان صحبت می کنند، حال آنکه کسی  که سنگش را به سینه می کوبند شاید اعتبار، رتبه علمی و تالیفاتش به یک بیستم این استاد هم نرسد، نه کتابهایش را درست و حسابی خوانده اند و نه حظی از کلاسهایش برده اند ولی مثل آب خوردن می کوبندش، این طور هم نیست که بگویند فلانی  آنجا اشتباه کرده و دلیل بیاورند و عاقلانه ردش کنند این که ایرادی ندارد بلکه نشان از سواد و قدرت استدلال ایشان و استاد مرجع و محبوبشان است، مشکل اینجاست که کلی صحبت می کنند و با یکی دو مثال تمام ارزش و تالیفات او را زیر سوال می برند و شخصیتش را به کلی خورد و لگد مال می کنند، تابلو هم است که دلیل این کارهایشان اختلاف مسلک و مرامی است که با آن استاد دارند، یعنی اول دیده اند که فلانی چه جور آدمی است، چه تیپی است چه اعتقاداتی دارد و بعد مقلد آثار علمی او شده اند، از همان اول دنبال «من قال» بوده اند نه «ما قال»  بدون اینکه «حق» را جستجو کنند و بشناسند یکسره سراغ «الرجال» ی رفتند که دوست داشتند حق و علم را تنها از آنها بشنوند، و طبعا علاوه بر اینکه ضرر می کنند و تا ابد جاهل و نادان باقی می مانند، اعصاب خیل کثیری از طرفداران و کسانی که با کتابهای هر دو طرف زندگی می کنند و آثار هر دو را دوست دارند و بر روی چشم می گذارند را نیز خورد و داغان می کنند،....