۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

پیکاسو

استاد با کمی تاخیر که آمد همه دانشجوها از گوشه و کنار به دنبال استاد روانه کلاس شدند، این داستان نیست، من هم قاطی بقیه بودم که یکهو در ازدحام لحظه ای جمعیت، نمی دانم چطور شد که یکی از دخترها زانوهایش لغزید و با سر خورد زمین، صدایی که از تلاقی جمجمه و سنگ بلند شد آنقدر بلند و برای من جانخراش بود که وقتی علی پرسید چرا در حال آمدن به کلاس برگشتی گفتم؛ حالم بد شد و نمی توانستم به آن صحنه نگاه کنم، خیلی بد خورد زمین، ندیده بودم کسی اینطور با کله در سنگ فرش فرو برود، او را نمی شناختم،  ورودی هشتاد و هشت بود و من مهمان خودخوانده ی کلاسشان بودم، بعد استاد که به قول خودش در «جا استادی» قرار گرفت، یک داستان از زمین خوردن یکی از هم کلاسی های قدیمش تعریف کرد، داستان آنقدر جالب و خنده آور بود که تا همین الان خاطره زمین خوردن آن دختر را از یادم برده بودم، آخی...

دیروز قبل از اینکه اتفاق بالا پیش بیاید یعنی زمانی که در کلاس، منتظر استاد بودم نه در راهرو، این دوستی که کنارم نشسته بود، علی نه، دوست اون  وری؛ یکی از دختر ها را نشانم داد، گفت اینو می بینی؟! سر فلان کلاس اغلب دیر می آید، چند دفعه ای هم که دیر آمده از شانس بد یا شاید خوبش، همه صندلی ها اشغال بوده، حالا به نظرت خوبه چه کار کرده باشه؟! من خودم در این حالت اگر کلاس ارزش داشته باشد می روم یک صندلی جور می کنم و می آورم، اولین بار هم ترم 2 برای کلاس مدنی دکتر شهبازی این کار را کردم، تا به حال هم ندیده بودم کسی این کار را انجام دهد، اما بعدا دیدم که این کار معمول است، گفتم؛ چه کار میکنه؟ گفت؛ میره بیرون و با یه پسری که نمیدونم رانندشه؟! چیه!؟ داخل کلاس میشه، پسره صندلی رو دستش میگیره و دختر با انگشت اشاره میکنه؛«اینجا» تصور کنید! حالا اگه پسره دقیقا جای درستی صندلی را زمین نزاره، میگه نه، و دوباره جدی تر از قبل با انگشت به مکان دقیق اشاره میکنه؛ و با لحنی قاطع میگه؛ نه، «اینجا»!  پسره مجبور میشه دوباره جای صندلی رو عوض کنه و بعد از حضرت علـّیه رخصت بگیرد  و از کلاس خارج  شود!... کف کردم!... دوباره با حیرت به چهره مغرور و نچسب دختر نگاه کردم.

قبلا به احمد گفته بودم می خواهم یک طرحی از بعضی اساتید بکشی تا بگذارم روی  وبلاگ، قبول کرده بود  ولی من هنوز هیچ عکسی از این استادها پیدا نکرده ام  تا به او بدهم  و او از رویش نقاشی بکشد، با این حال فکر کنم دیگر مشکل حل شده چون قبلا که سر کلاسها نقاشی می کشید ردیف های عقب، طوری می نشست که استاد او را نبیند، اما دیروزدر اقدامی  شجاعانه ردیف اول، روبه روی استاد نشسته بود و سر در کار خود مشغول طراحی بود، استاد هم جز یک باری که تلویحا یک تیکه معمولی و توأم با لبخند، نثار پیکاسوی دانشکده کرد چیزی به او نگفت، خوب  خوشبختانه با این پیشرفت احمد، دیگر نیازی به عکس و تصویر نیست، این بار که احمد را ببینم از او می خواهم که لطف کند و بیاید ردیف جلوی کلاس بنشیند و از روی مدل حی و حاضر، چهره ی اساتید مورد نظر نقاشی کند.

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

ای کاش

می خواهم در این پست به سبک تدریس دکتر سرخوش انتقاد کنم! ایرادم هم شخصی نیست، زیرا خودم نه اینکه مشکلی با این روش ندارم بلکه دقایقی که ایشان ریز در مسائل فقهی و اصولی می شوند لذت هم می برم، البته غیر از من هم کسانی هستند که گیج نمی شوند و از ابتدا تا انتها سراپا گوش هستند و نکات و مطالبی که ایشان محققانه برایمان بیان می کنند را به بند قلم و دفتر می کشند ولی نمی شناسم کسی را که تا پایان ترم و قبل از کنکور به فکر خواندن مطالب فراوان باقی مانده از کتاب لمعه شهید اول باشد، مباحثی که با  سبک ایشان هیچ بنی بشری حتی اگر قصد آن را هم داشته باشد، نمی تواند در شانزده جلسه آنها را به اتمام برساند! میدانید به نظر من حتی فقها هم با این روش فقه نمی گویند حتی در دروس خارج فقه! گمانم آقای ولایی می گفت؛ یک دوره درس خارج فقه ده سال به طول می انجامد، در کنارش هم خارج اصول می گویند یعنی آن را قاطی فقه نمی کنند! فقط به آن استناد می کنند چون در غیر اینصورت احتمالا ده سال تبدیل به بیست سال می شد و حتما همه قبول دارید که بیست سال یک عمر است! چنانچه ده سال هم! خوب حالا وقتی استاد سرخوش برای وارد کردن یک انتقاد به علامه حلی و شهید ثانی و به منظور تفهیم متن «شرح لمعه» و قطعا از روی دلسوزی و احساس تکلیف یک جلسه و سی دقیقه از وقت محدود خود را به بیان «اصول عملیه» می پردازند تا آخر را بروید که ما تا پایان این ترم چه مقدار از لمعه را قرار است بخوانیم، البته در اصل ایشان می خواستند بگوید چرا روایتی ضعیف مجرای رجوع علامه حلی به اصالت البرائه شده  و واقعا در حد تیم ملی یا حتی دسته برتر لیگ حرفه ای اسپانیا موسوم به لالیگا کولاک کردند ولی خوب در دانشگاه اصلی داریم به نام «اصالة النمره» نمره اصل است، دانشجو متکی به نمره است! و از آنجائی که بی انصافی محض است استاد از چیزهائی که درس نداده امتحان بگیرد و الحمدلله اساتید از جمله جناب دکتر سرخوش هم همین رویه را اعمال می کنند، دانشجو هم هچ گاه به خود زحمت نمی دهد مطالبی را که برای امتحان لازم نیست و استاد درس نداده «خودش» مطالعه کند و یاد بگیرد، حتی طرح مباحثه هم جواب نمی دهد! نهایتا دو یا سه بار بچه ها دور هم جمع می شوند و چند صفحه از کتاب تبصرة المتعلمین را می خوانند و فهمیده یا نفهمیده رد می شوند و میروند، این نهایت داستان است، واقعیت است! تازه اگر هم کسی واقعا مشتاق مباحثه باشد این ترتیبی که استاد بر اساس صفحات مشخص کرده تمام انگیزه هایش را می کشد، ممکن است کسی فقط یک ترم با ایشان کلاس داشته باشد حالا مجبور است مطالبی را بخواند که نه مقدماتش را می داند و نه مؤخراتش را قرار است بداند! باز اگر قرار بود همین مباحثی که استاد درس می دهد را مباحثه کنیم چنانچه رویه معمول و متداول هم همین است اندکی انگیزه در بچه ها به وجود می آمد ولی متاسفانه اینطور هم نیست،...، خوب حالا نتیجه مشخص است، یک ترم خرامان خرامان می آییم و می رویم و در پایان چند صفحه از کتاب را می خوانیم، شیر فهم می شویم و امتحان می دهیم و می رویم پی کارمان! حالا با باقی آن چه کار کنیم؟ این همه از کتاب باقی مانده! عربی بچه ها هم که ماشاالله در حد واویلاست! خوب، آیا لازم نیست یاد بگیریم؟ آیا قرار نبود بخوانیم؟ یا قرار بود ولی به دردمان نمی خورد؟ به نظر من سبک و سیاق تدریس دکتر سرخوش با دوره ی کارشناسی تناسبی ندارد، این متد باید در کارشناسی ارشد و دکتری اعمال و اجرا شود آن هم تازه به سبک همان فقهای پیش کسوت! نه اینکه در کلاس فقه، اصول بگوئیم و در کلاس اصول، فقه! البته من در آن حدی نیستم که برای استاد تعیین تکلیف کنم، مقام من اینجا شاگردی است که ایستاده و «ان قلتی» به استاد می کند، بلاخره استاد هم دلیل و حرف و سندی برای خود دارد که ممکن است من را قانع کند، ولی به نظرم هدف از تفکیک دروس هم همین بوده، عده ای جمع شده اند و گفته اند در دوره کارشناسی این تعداد واحد متون فقه و این تعداد اصول لازم است، شرح لمعه را هم گفته اند در کارشناسی ارشد تدریس شود، نه به قول استاد مدنی در لیسان! فرض کنید یک نفر یا چند نفر اصول عملیه را این هفته در کلاس ما بلد بودند، حالا چرا باید این همه از وقت خود را صرف تحصیل حاصل و شنیدن تکرار مکررات کنند؟ یا فرض کنید که باقی اساتید هم از همین روش پیروی می کردند و هر مبحث را تا هفتاد بطن باز و موشکافی می کردند، طبیعتا هیچ استادی نمی توانست با این روش «تمامی» مطالب لازم و ضروری را به شاگردانش منتقل کند و خوب مشخص است که چه وضعیتی پیش می آمد... با این توضیحات، من به شخصه با اینکه تمام سعی ام را می کنم که تمام مباحث جا افتاده از لمعه را همراه با شرح لمعه و احیانا نوارهای آقای وجدانی تکمیل کنم ولی بعید است دیگر با استاد سرخوش کلاس بردارم، البته اگر رویه ی دیگرشان مبنی بر نپذیرفتن مهمان را عوض کنند قطعا افتخار شاگردی ایشان را از دست نخواهم داد و کلاسهای خوب ایشان را به عنوان مهمان شرکت می کنم ولی فعلا برای دوره کارشناسی به دنبال استادی می گردم که «متن کامل کتاب» را درس و شرح بدهد، چیزی شبیه دو استاد مدنی 3 ترم قبلمان، جزوه ای که از هر کدامشان نوشتم حدود صدو پنجاه صفحه و جمعا سیصد صفحه می شد! جزوه ای که طبعا شامل قسمتی از مطالب و مباحث مطرح شده در کلاس بود! البته قصد قیاس ندارم، در متون فقه بیشتر باید حاشیه نویس بود تا جزوه نویس  ولی با اینکه کلاس ایشان در همین حد هم خیلی پربارتر از کلاس ترم پیشمان است که در آن استاد محترمه، موفق به تکمیل کل کتاب شد این روش با چیزی که من به دنبالش هستم همخوانی ندارد.،... حیف!..، کاش...، ای کاش! چه قدر... واقعا چه قدر خوب می شد اگر دکتر سرخوش با این معلومات، احساس تکلیف و فن بیانی که دارد از مطالب اضافی و خارج از ظرفیت لازم کلاس و دوره کارشناسی می زد و کتاب را تمام و کمال درس می داد. حتی شک ندارم برای خود استاد هم هیچ لذتی بالاتر از این نیست که ببیند شاگردانش با علمی که او واسطه ی انتقالش به سینه آنها بوده به راحتی با تست های کنکور ارشد دست و پنجه نرم می کنند و وارد مقاطع بالاتر و حتی وکالت، قضاوت و کارحقوقی می شوند و پیرو آن حقی را بر کرسی مجلّل و مکرّم عدالت می نشانند، غایتی که با این روش، من حداقل به وجه اتم واحسن، امیدی به وصول آن ندارم.