۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه

از دفترچه خاطرات یک استاد حقوق

یکشنبه:

فی الحال باید به خودم افتخار کنم، امثال من حقیقتا مایه ی فخر بشریت هستند، وکیل، رئیس،استاد و از همه مهمتر پدری متعهد ومهربان، این همه عنوان پر طمطراق آن هم برای یک نفر؟ اعجاب آور است، واقعا چند نفر می توانند این همه پست و مقام و منزلت را در خود جمع کنند؟ قطعا اندازه آنها به تعداد انگشتان دست هم نمی رسد، تازه گزاف نگفته ام اگر بگویم بین همین تک و توک ابر انسان هم من حکم انگشت شست را دارم، امروز هم مانند روزهای پیشین به بهترین صورت ممکن اداره را چرخاندم، بعد برای پیگیری آن پرونده شیرین چهارصد و پنجاه میلیون تومانی به دادگاه رفتم و سپس برای ادای ذکات معلوماتم فی الفور خودم را به دانشگاه رساندم، با اینکه کمی دیر رسیدم اما چون آمدنم را به دفتر اعلام کرده بودم کلاس مملو از دانشجو بود، بعد هم به مناسبت شب عید با یک جعبه شیرینی  به خانه رفتم تا ثابت کنم این همه کار و خدمت نمی تواند خللی در رابطه ی زوجیت و پدر بودن من وارد کند، بله بدون شک من مایه افتخار عالم انسانی هستم.

دوشنبه:

نمی دانم چرا گاهی خدا سر و کار من را با آدم های احمق می اندازد، وقتی من می گویم معامله با خود غلط  و اصولا محال است چرا توی دانشجوی  زرده نکشیده و بی سواد هی مثال می زنی و اصرار داری می شود، اگر تو دوست داری با خودت از این کارها انجام دهی مختاری، ولی حق نداری وقت من و کلاس را بگیری، فسقلی سمج بعد از کلاس هم دست از سر من بر نمی داشت، هی می گفت در کتاب این طور نوشته، خوب غلط کرده که اینطور نوشته او که از من بیشتر نمی فهمیده، کتاب می آورد و صفحه نشانم می داد، آخر سر گفتم باشد اگر چه صحت آن اختلافی است اما می شود ولی موضوع بحث امروز ما نیست جلسه آینده مفصلا در موردش برایتان توضیح می دهم، حالا مجبورم وقت گرانبهای خودم را صرف مطالعه در مورد یک عمل مضحک حقوقی بکنم تا دوباره سر کلاس سرخ و سفید نشوم، حالا نمره پایان ترمش را که دید و مجبور شد یک ترم دیگر درجا بزند حساب کار دستش می آید.

سه شنبه:

امروز اصلا حوصله کار کردن نداشتم، مراجعه کننده ها را هم سپردم فردا بیایند،گویی باری سنگین و در عین حال شیرین روی سینه ام سنگینی می کند،حیف، واقعا حیف که می ترسم این دفترچه خاطرات را همسرم بردارد و بخواند والا می نوشتم آن دختر چه آتشی در قلب من به پا کرده ، در اداره، دفتر، ماشین، همه جا دنبال من است، این چند روزه تنها با خیال او نفس می کشم و زندگی می کنم وقتی به شوخی هایم می خندد گوئی فرشته ای بر من نازل می شود و قلب من را پاره پاره می کند، ای وای.. دارم شاعر هم می شوم، خدایا همین یکی را کم داشتم، دماغ باریک و قلمی و چشم های شهلایش را بگو،محشر است، ردیف دوم سمت راست، امروز هم مثل همیشه آنجا نشسته بود، چهار بار با او صحبت کرده ام شماره تلفنم را هم امروز دادم، حالا منتظرم تماس بگیرد تا کار را تمام کنم.

چهارشنبه:

امروز از صبح دانشگاه بودم، باران  نم نم می آمد،هوا خیلی لطیف بود، بعد از کلاس دوم یکی از دانشجوها پیشم آمد و گفت؛ شاغل هستم، از درس هم سر در نمی آورم، معلوم بود راست می گوید، دلم برایش سوخت،اتفاقا مدتی هم بود یک دوره از کتابهای آقای دکترامامی را می خواستم به یک قاضی هدیه بدهم، گوشی و کارت دفترم را دستش دادم و گفتم مشکل خاصی نیست، او هم دانشجوی بیش از حد باهوشی بود و کار را به دفتر موکول نکرد، حدود یک ساعت بعد کلیدهای ماشین را دادم که کتابها را در صندوق عقب  بگذارد، بعد هم جلوی اسمش با خودکار قرمز نوشتم بیست.

پنج شنبه:

نمی دانم حکمتی در کار است یا این خانم من اهل ورد و طلسم است، تا می آیم پایم را کمی از خط قرمزهایی که برایم کشیده بیرون بگذارم چیزی سفت و محکم من را نگه می دارد،  البته من قصد بدی نداشتم ، او جای دختر من بود، به نظر دختر با استعدادی می آمد به همین خاطر می خواستم او را در درس هایش کمک کنم، امیدوارم به زودی زود با نامزدش ازدواج کند و خوشبخت شود. یک پرونده خوب هم امروز برایمان ردیف شد، طرف از بس از دست خانمش شاکی بود حق الوکاله خوبی حاضر شد بدهد، ظاهرا خانمش قصد داشته اسید در آفتابه بریزد ولی چون گیر نیاورده به جوهرنمک راضی شده، بیچاره رویش نمی شد جلوی منشی قضیه را توضیح بدهد، می خورد که تازه کار باشد، با خودم گفتم کدام احمقی در این دور و زمانه آن قدر بی احتیاط است که با آفتابه کارش را راه می اندازد، البته من به خانمش حق می دهم، مرد یا نباید ازدواج کند یا تا آخر عمر متعهد به خانواده اش باقی بماند. امروز باز به خاطر این همه تعهد و پاک سرشتی به خودم افتخار کردم شب هم یک جعبه شیرینی خریدم و به خانه رفتم، دانشگاه را هم بی خیال شدم.

۱۰ نظر:

  1. سياوش سلام ! اينكه ميگن لحظه ها رو قبل از يادگار شدن بايد ماندگار كرد حرف الان اين پستت بود . تا حالا شنيدي كه ميگن خيلي از آدم ها قبل از تموم شدن تاريخ مصرفشون فاسد ميشن؟ اينجور آدم ها معمولا برده عواطف خودشون هستند اما تظاهر ميكنند كه به سنت ها پايبندند (!) حالا فرقي هم نميكنه كه اين سنت ها چه خط قرمزي رو براشون ترسيم كرده باشه بي مقدمه ميرم سر اصل مطلب كه دست رو بد چيزي گذاشتي... امان از دست اين سوگولي هايي كه چشم شهلايي هم دارن ( آخ آخ آخ ) ميدونم چي ميكشه اون استاد بيچاره ( الهي بگردم! ) بزار يه بارم كه شده حق رو به اون استاد بديم هميشه تقصير كار با استاد ها نيست خيلي وقتها ...( حالا ما كه ديگه جاي خود داريم!!!؟) اين سوگولي هايي كه بهشون اشاره كردي همون عزيزاني هستند كه تو دانشگاه براي باز شدن بختشون همش دنبال كليد ساز ميگردن (!) الحق و الانصاف كليد ساز هاي بدي هم تو دانشگاه نيستند ولي بدبختانه اين جماعت دنبال شاه كليدن ( ياد اون مثل افتادم كه ميگفت : ميان ماه من با ماه گردون تفاوت از زمين تا زير زمين است ! )‌ حالا اين شاه كليدها كجا هستند يا كي سر و كلشون پيدا ميشه خدا ميدونه ( در ضمن هم تو ميدوني هم من كه خيلي ها از اين طريق هم نمره گرفتند هم نمره دادن پس زياد سخت نگير ! ). سياوش اين روزها تظاهر كردن خيلي راحته كسي كه به فكر كار باشه به فكر تظاهر نيست ( بگذريم كه اساتيد زحمت كش ما همه به فكر كارشون هستند و و از جون و دل مايه ميزارن پس ديگه جايي براي تظاهر نميمونه !‌) اما اين جماعت چون خودشون كر هستند فكر ميكنند مردم همشون لال شدند يعني حرفي نبايد باشه كه بخواد زده بشه پيش خودمون فكر ميكنيم كه از آدم هاي بزرگ مجسمه ساختيم ازشون تنديس درست كرديم و بعد دورشون زنجير كشيديم حالا هركس كه بخواد عقايدش به اينها نزديك باشه بايد بين خودش و مردم زنجير بكشه تازه كلي هم افتخار داره برامون قبلا هم گفتم جايي كه همه چيز غلطه پس درست بودنم غلطه چون اين روزها هركسي ساز خودشو ميزنه(...) مهم من و تو هستيم كه نبايد به هر سازي برقصيم !

    پاسخحذف
  2. واااااااااااي چه استاده باحالي:D

    پاسخحذف
  3. سلام. در مورد مطلب شما و در مورد نظر دوست خوبمان سعيد... حقيقتي است! باور كن... فاجعه است. همه مي دانيم. اتفاقآ از هر كس هم كه بپرسي- با ذكر مصاديق- مي داند.
    ترم هاي قبل بود يكي از اساتيد زيادي احساس راحتي مي كرد و به طرف درب خروجي راهنمايي اش كردند.
    هنوز هم هست.
    مثلآ شنيده ام دفتر تلفن يكي از اساتيد خيلي پر است!
    شنيده ها زياد هستند اما... اين مطلب مناسب اين نيست كه برايش نام كسي بيايد ... نبايد با آبروي كسي بازي كرد هر چند كه آن افراد با آبروي خودشان بازي مي كنند...

    اما متاسفم براي آنهايي كه فكر و ذكرشان نمره است از هر راه.

    2- راستي سعيد جان شما هم مي رقصي؟!!!!
    آقا سياوش يك چندتا از اين شكلك شمايلك !!! ها قرار بده كه خندمان را منعكس كنيم!

    پاسخحذف
  4. راستي امروز صبح با يك نفر صحبتم به همين مورد رسيد . آمدم ديدم اينجا هم همين بحث است. ماشاالله چه رونقي دارد اين بحث ها !

    اما انصافآ تعداد كساني كه اينگونه اند خيلي خيلي كم است. من خودم در مورد 2 /3 نفر بيشتر نشنيده ام.
    يكي هم كه الان ديگر نيست.

    پاسخحذف
  5. خوبي اين مطلب اينه که نميشه حدس زد منظورت کدوم استاده؟!!
    اگه گفتيد چرا؟!!!!!!

    پاسخحذف
  6. چند تا نکته:
    1- این پست مصداق اتم و کامل ندارد !
    2-شایعاتی که در مورد سلامت اخلاقی بعضی اساتید نقل می شود 90درصد بنابر شنیده هاست و منبع موثقی ندارد
    3- در خیلی از موارد کرم از طرف مفعول صادر می شود نه فاعل ! (تایید حرف سعید)
    4- دانشجوی لاف زن و دروغگو فراوان است
    5- استاد هم آدم است و احساس دارد

    پاسخحذف
  7. هورمزد جان شکلک ها برقرار است، شما کد آن را صحیح و به اندازه یک space از متن قرار بدهید منعکس می شوند ;)

    پاسخحذف
  8. خیلی حال کردم. یاد خودم افتادم که بعضی وقتها میرم سر کلاس. :D

    پاسخحذف
  9. ببخشيد اون وقت اينا استاداي حقوقتند ديگه؟!!

    پاسخحذف