۱۳۸۹ اردیبهشت ۳۱, جمعه

تل گرافی

مصاحبه پیچانده شد، امتحانها خیلی نزدیک است، انگیزه نوشتن ندارم.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

مصاحبه

نظر من این بود که شرط فاسخ انفساخ است، البته نظر نبود جائی خوانده بودم ولی نمی دانستم کجا، اما هیچ کدام از بچه ها با نظر من موافق نبودند، خانه که آمدم در اینترنت سرچ کردم و دیدم«اینجا»نظر من را تایید کرده، استدلالش هم به نظرم منطقی بود با این حال دوستان هم بحث، راضی به باخت نشدند و فرهاد رفت و از دکتر خجسته سوال کرد، حالا دقیق نمی توانم نقل قول کنم ولی ظاهرا نظر ایشان این بود که با شرط فاسخ عقد فسخ می شود واین شرط در واقع نوعی فسخ معلق است، نمی دانید فرهاد چه حالی می کرد از اینکه نظر من رد شده بود  و برده بود و این حرفا، خوب اینجا معلوم است دیگر، من هرجا لازم ببینم نظر شیخ و آخوند را هم رد می کنم دکتر خجسته که روی سر ما جا دارد، قبول نکردم  و قرار شد برویم سراغ دکتر شهبازی، و از ایشان سوال کنیم، اتفاقا امروز با دکتر، اصول داشتیم، غیر از این، یک سوال دیگر هم داشتم، فرهاد جلوتر پرسیده بود و دکتر گفته بود نه فسخ است نه انفساخ ولی نگفته بود بلاخره چیست؟!، در راهرو که ایشان را دیدم گفتم؛ چرا نمی شود عقدی که بوسیله شرط فاسخ منحل می شود را بگوییم منفسخ شده؟ قبل از اینکه جواب بدهد سوال کرد این کیه؟! فامیلم را که گفتم، گفت آهان سیاوش! بعد از خوش و بش بدون هیچ توضیحی گفت؛ شرط فاسخ، اقاله معلق است! همین، و فهمیدن علت آن را به خودمان واگذار کرد، تا الان که ایرادی به نظرمان نرسیده ...، حالا توضیحش بماند، بیشتر از این، هدف این پست نیست فقط این را بگویم که بعد از سالیان دراز، هنوز بین علما اختلافات شدید است چنانچه سه نظر فوق شاهد این مدعی است و نکته حدیث «اختلاف امتی رحمه» هم اینجا روشن می شود، حال کردید که چگونه این رحمت واسعه ی الهی فعلا و تا اینجا همه مان را از باخت نجات داده است؟!

 راستش سوال دیگری که از دکتر داشتم برمی گشت به یک ایده درباره این وبلاگ، می خواستم هر چند وقت یک بار با اساتید مصاحبه کنم، آن هم به شیوه دانشجویی و با کمک شما، این را هم با دکتر در میان گذاشتم، بعد از چندتا تیکه کلفت که نثار فرمود گفت خوب است و راضی به مصاحبه شد. حالا چون قرار بر این است که این کار را با کمک دانشجویان دانشکده و شاگردان استاد انجام بدهیم، هر کس سوالی از ایشان دارد اینجا مطرح کند تا پس از جمع آوری و طبقه بندی از ایشان بپرسیم، ایده خوبی است، نه؟ پس بسم الله، کمک کنید تا اولین مصاحبه این وبلاگ بی تجربه تبدیل به یک مصاحبه عالی، خواندنی و ماندگار شود.

پ.ن: یکی از دوستان وبلاگ نویس به اسم علیرضا رنجبر مطلب خوبی در مورد دکتر شهبازی نوشته، پیشنهاد می کنم دوستانی که به هر دلیلی شناخت کاملی از ایشان ندارند روی لینک روبرو کلیک کنند و آن را مطالعه کنند (عکس جالبی هم دارد) بعدا اگر سوالی برایش پیش آمد حتما ما را هم در جریان بگذارد: « جناب نابغه »

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

پیکاسو

استاد با کمی تاخیر که آمد همه دانشجوها از گوشه و کنار به دنبال استاد روانه کلاس شدند، این داستان نیست، من هم قاطی بقیه بودم که یکهو در ازدحام لحظه ای جمعیت، نمی دانم چطور شد که یکی از دخترها زانوهایش لغزید و با سر خورد زمین، صدایی که از تلاقی جمجمه و سنگ بلند شد آنقدر بلند و برای من جانخراش بود که وقتی علی پرسید چرا در حال آمدن به کلاس برگشتی گفتم؛ حالم بد شد و نمی توانستم به آن صحنه نگاه کنم، خیلی بد خورد زمین، ندیده بودم کسی اینطور با کله در سنگ فرش فرو برود، او را نمی شناختم،  ورودی هشتاد و هشت بود و من مهمان خودخوانده ی کلاسشان بودم، بعد استاد که به قول خودش در «جا استادی» قرار گرفت، یک داستان از زمین خوردن یکی از هم کلاسی های قدیمش تعریف کرد، داستان آنقدر جالب و خنده آور بود که تا همین الان خاطره زمین خوردن آن دختر را از یادم برده بودم، آخی...

دیروز قبل از اینکه اتفاق بالا پیش بیاید یعنی زمانی که در کلاس، منتظر استاد بودم نه در راهرو، این دوستی که کنارم نشسته بود، علی نه، دوست اون  وری؛ یکی از دختر ها را نشانم داد، گفت اینو می بینی؟! سر فلان کلاس اغلب دیر می آید، چند دفعه ای هم که دیر آمده از شانس بد یا شاید خوبش، همه صندلی ها اشغال بوده، حالا به نظرت خوبه چه کار کرده باشه؟! من خودم در این حالت اگر کلاس ارزش داشته باشد می روم یک صندلی جور می کنم و می آورم، اولین بار هم ترم 2 برای کلاس مدنی دکتر شهبازی این کار را کردم، تا به حال هم ندیده بودم کسی این کار را انجام دهد، اما بعدا دیدم که این کار معمول است، گفتم؛ چه کار میکنه؟ گفت؛ میره بیرون و با یه پسری که نمیدونم رانندشه؟! چیه!؟ داخل کلاس میشه، پسره صندلی رو دستش میگیره و دختر با انگشت اشاره میکنه؛«اینجا» تصور کنید! حالا اگه پسره دقیقا جای درستی صندلی را زمین نزاره، میگه نه، و دوباره جدی تر از قبل با انگشت به مکان دقیق اشاره میکنه؛ و با لحنی قاطع میگه؛ نه، «اینجا»!  پسره مجبور میشه دوباره جای صندلی رو عوض کنه و بعد از حضرت علـّیه رخصت بگیرد  و از کلاس خارج  شود!... کف کردم!... دوباره با حیرت به چهره مغرور و نچسب دختر نگاه کردم.

قبلا به احمد گفته بودم می خواهم یک طرحی از بعضی اساتید بکشی تا بگذارم روی  وبلاگ، قبول کرده بود  ولی من هنوز هیچ عکسی از این استادها پیدا نکرده ام  تا به او بدهم  و او از رویش نقاشی بکشد، با این حال فکر کنم دیگر مشکل حل شده چون قبلا که سر کلاسها نقاشی می کشید ردیف های عقب، طوری می نشست که استاد او را نبیند، اما دیروزدر اقدامی  شجاعانه ردیف اول، روبه روی استاد نشسته بود و سر در کار خود مشغول طراحی بود، استاد هم جز یک باری که تلویحا یک تیکه معمولی و توأم با لبخند، نثار پیکاسوی دانشکده کرد چیزی به او نگفت، خوب  خوشبختانه با این پیشرفت احمد، دیگر نیازی به عکس و تصویر نیست، این بار که احمد را ببینم از او می خواهم که لطف کند و بیاید ردیف جلوی کلاس بنشیند و از روی مدل حی و حاضر، چهره ی اساتید مورد نظر نقاشی کند.

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

ای کاش

می خواهم در این پست به سبک تدریس دکتر سرخوش انتقاد کنم! ایرادم هم شخصی نیست، زیرا خودم نه اینکه مشکلی با این روش ندارم بلکه دقایقی که ایشان ریز در مسائل فقهی و اصولی می شوند لذت هم می برم، البته غیر از من هم کسانی هستند که گیج نمی شوند و از ابتدا تا انتها سراپا گوش هستند و نکات و مطالبی که ایشان محققانه برایمان بیان می کنند را به بند قلم و دفتر می کشند ولی نمی شناسم کسی را که تا پایان ترم و قبل از کنکور به فکر خواندن مطالب فراوان باقی مانده از کتاب لمعه شهید اول باشد، مباحثی که با  سبک ایشان هیچ بنی بشری حتی اگر قصد آن را هم داشته باشد، نمی تواند در شانزده جلسه آنها را به اتمام برساند! میدانید به نظر من حتی فقها هم با این روش فقه نمی گویند حتی در دروس خارج فقه! گمانم آقای ولایی می گفت؛ یک دوره درس خارج فقه ده سال به طول می انجامد، در کنارش هم خارج اصول می گویند یعنی آن را قاطی فقه نمی کنند! فقط به آن استناد می کنند چون در غیر اینصورت احتمالا ده سال تبدیل به بیست سال می شد و حتما همه قبول دارید که بیست سال یک عمر است! چنانچه ده سال هم! خوب حالا وقتی استاد سرخوش برای وارد کردن یک انتقاد به علامه حلی و شهید ثانی و به منظور تفهیم متن «شرح لمعه» و قطعا از روی دلسوزی و احساس تکلیف یک جلسه و سی دقیقه از وقت محدود خود را به بیان «اصول عملیه» می پردازند تا آخر را بروید که ما تا پایان این ترم چه مقدار از لمعه را قرار است بخوانیم، البته در اصل ایشان می خواستند بگوید چرا روایتی ضعیف مجرای رجوع علامه حلی به اصالت البرائه شده  و واقعا در حد تیم ملی یا حتی دسته برتر لیگ حرفه ای اسپانیا موسوم به لالیگا کولاک کردند ولی خوب در دانشگاه اصلی داریم به نام «اصالة النمره» نمره اصل است، دانشجو متکی به نمره است! و از آنجائی که بی انصافی محض است استاد از چیزهائی که درس نداده امتحان بگیرد و الحمدلله اساتید از جمله جناب دکتر سرخوش هم همین رویه را اعمال می کنند، دانشجو هم هچ گاه به خود زحمت نمی دهد مطالبی را که برای امتحان لازم نیست و استاد درس نداده «خودش» مطالعه کند و یاد بگیرد، حتی طرح مباحثه هم جواب نمی دهد! نهایتا دو یا سه بار بچه ها دور هم جمع می شوند و چند صفحه از کتاب تبصرة المتعلمین را می خوانند و فهمیده یا نفهمیده رد می شوند و میروند، این نهایت داستان است، واقعیت است! تازه اگر هم کسی واقعا مشتاق مباحثه باشد این ترتیبی که استاد بر اساس صفحات مشخص کرده تمام انگیزه هایش را می کشد، ممکن است کسی فقط یک ترم با ایشان کلاس داشته باشد حالا مجبور است مطالبی را بخواند که نه مقدماتش را می داند و نه مؤخراتش را قرار است بداند! باز اگر قرار بود همین مباحثی که استاد درس می دهد را مباحثه کنیم چنانچه رویه معمول و متداول هم همین است اندکی انگیزه در بچه ها به وجود می آمد ولی متاسفانه اینطور هم نیست،...، خوب حالا نتیجه مشخص است، یک ترم خرامان خرامان می آییم و می رویم و در پایان چند صفحه از کتاب را می خوانیم، شیر فهم می شویم و امتحان می دهیم و می رویم پی کارمان! حالا با باقی آن چه کار کنیم؟ این همه از کتاب باقی مانده! عربی بچه ها هم که ماشاالله در حد واویلاست! خوب، آیا لازم نیست یاد بگیریم؟ آیا قرار نبود بخوانیم؟ یا قرار بود ولی به دردمان نمی خورد؟ به نظر من سبک و سیاق تدریس دکتر سرخوش با دوره ی کارشناسی تناسبی ندارد، این متد باید در کارشناسی ارشد و دکتری اعمال و اجرا شود آن هم تازه به سبک همان فقهای پیش کسوت! نه اینکه در کلاس فقه، اصول بگوئیم و در کلاس اصول، فقه! البته من در آن حدی نیستم که برای استاد تعیین تکلیف کنم، مقام من اینجا شاگردی است که ایستاده و «ان قلتی» به استاد می کند، بلاخره استاد هم دلیل و حرف و سندی برای خود دارد که ممکن است من را قانع کند، ولی به نظرم هدف از تفکیک دروس هم همین بوده، عده ای جمع شده اند و گفته اند در دوره کارشناسی این تعداد واحد متون فقه و این تعداد اصول لازم است، شرح لمعه را هم گفته اند در کارشناسی ارشد تدریس شود، نه به قول استاد مدنی در لیسان! فرض کنید یک نفر یا چند نفر اصول عملیه را این هفته در کلاس ما بلد بودند، حالا چرا باید این همه از وقت خود را صرف تحصیل حاصل و شنیدن تکرار مکررات کنند؟ یا فرض کنید که باقی اساتید هم از همین روش پیروی می کردند و هر مبحث را تا هفتاد بطن باز و موشکافی می کردند، طبیعتا هیچ استادی نمی توانست با این روش «تمامی» مطالب لازم و ضروری را به شاگردانش منتقل کند و خوب مشخص است که چه وضعیتی پیش می آمد... با این توضیحات، من به شخصه با اینکه تمام سعی ام را می کنم که تمام مباحث جا افتاده از لمعه را همراه با شرح لمعه و احیانا نوارهای آقای وجدانی تکمیل کنم ولی بعید است دیگر با استاد سرخوش کلاس بردارم، البته اگر رویه ی دیگرشان مبنی بر نپذیرفتن مهمان را عوض کنند قطعا افتخار شاگردی ایشان را از دست نخواهم داد و کلاسهای خوب ایشان را به عنوان مهمان شرکت می کنم ولی فعلا برای دوره کارشناسی به دنبال استادی می گردم که «متن کامل کتاب» را درس و شرح بدهد، چیزی شبیه دو استاد مدنی 3 ترم قبلمان، جزوه ای که از هر کدامشان نوشتم حدود صدو پنجاه صفحه و جمعا سیصد صفحه می شد! جزوه ای که طبعا شامل قسمتی از مطالب و مباحث مطرح شده در کلاس بود! البته قصد قیاس ندارم، در متون فقه بیشتر باید حاشیه نویس بود تا جزوه نویس  ولی با اینکه کلاس ایشان در همین حد هم خیلی پربارتر از کلاس ترم پیشمان است که در آن استاد محترمه، موفق به تکمیل کل کتاب شد این روش با چیزی که من به دنبالش هستم همخوانی ندارد.،... حیف!..، کاش...، ای کاش! چه قدر... واقعا چه قدر خوب می شد اگر دکتر سرخوش با این معلومات، احساس تکلیف و فن بیانی که دارد از مطالب اضافی و خارج از ظرفیت لازم کلاس و دوره کارشناسی می زد و کتاب را تمام و کمال درس می داد. حتی شک ندارم برای خود استاد هم هیچ لذتی بالاتر از این نیست که ببیند شاگردانش با علمی که او واسطه ی انتقالش به سینه آنها بوده به راحتی با تست های کنکور ارشد دست و پنجه نرم می کنند و وارد مقاطع بالاتر و حتی وکالت، قضاوت و کارحقوقی می شوند و پیرو آن حقی را بر کرسی مجلّل و مکرّم عدالت می نشانند، غایتی که با این روش، من حداقل به وجه اتم واحسن، امیدی به وصول آن ندارم.

۱۳۸۸ اسفند ۲۹, شنبه

نوروز

1-در ابتدا و قبل از تبریک عید تا از خاطرم نرفته مطلبی را که دیشب به ذهنم خطور کرد بنویسم:
وقتی یک مثال خیلی به درد نمی خورد و جالب نبود میگفت؛ «نمی رود» ، به نظر من «نمی چرخد» بهتر است. اگر مثال یا مصداق را به پیچ و تعریف یا مفهوم را به مهره تشبیه کنیم، هر مثالی که با مفهوم ما آنچنان چفت شد که توانست از بین خطوط مارپیچ درزهای مهره عبور کند در واقع چرخیده است، البته این پیشنهاد من هم ایهام دارد ولی معنای اولی آن برای هیچ ذهنی به خطا نمی رود، علاوه بر آن شامل «می رود» و «نمی رود» هم می شود. القصه دیشب که به مطالعه جزوه اصول فقه دکتر شهبازی مشغول شدم به نظرم 2مثالی که ایشان از قانون مدنی برای «علاقه ی تضاد» که یکی از اقسام علاقه در استعمال مجازی بود، زده بود در عرف بیشتر به «شباهت» نزدیک بود تا تضاد و هر چه در این دو مثال فکر و تعمق می کردم احساس می کردم نمی چرخد! برای آنکه ببینم آیا این قسم علاقه در کتاب و سنت هم مصداق روشنی دارد یا خیر سراغ کتاب اصول فقه مظفر رفتم، کمی که ورق زدم چیز خاصی پیدا نکردم ولی یک نقل قول مرحوم مظفر از «صاحب کفایه» دسته ای از خاطرات جلسه اول اصول را به یادم آورد، شهبازی در آن کلاس می گفت؛ در عالم حقوق 4نفر هستند که شایسته است نام استاد بر آنها نهاده شود؛ دکتر امامی، دکتر شهیدی، دکتر لنگرودی و دکتر کاتوزیان. بعدا به مناسبت درس اصول کمی از دکتر گرجی استاد کفایه الأصولشان در مقطع دکترا برایمان صحبت کرد که من همه ی آنها را فاکتور می گیرم و سراغ اصل مطلب می روم، دیدید علما وقتی می خواهند از ملا محمد کاظم خراسانی صحبت کنند می گویند مرحوم «صاحب کفایه» یا «آخوند»، شیخ حسن نجفی از علمای قرن سیزده ام را هم به اسم بزرگترین اثرش که جواهرالکلام است می نامند؛ «صاحب جواهر» ! دکتر شهبازی می گفت؛ به همین مناسبت دکتر گرجی هم من را «صاحب ضبط» صدا می کرد، علتش هم این بود که همیشه یک دستگاه ضبط صوت همراهم بود و درسهای ایشان را ضبط می کردم! ... بعدا که فکر کردم دیدم علمای قدیم در نامگذاری و استفاده از القاب چه قدر باحال بوده اند، مثلا محمد قوام شیرازی را هم ملاصدرا یا صدرالمتالهین می نامند، شیخ انصاری را «صاحب مکاسب» و پدرش را «صاحب ریاض» شیخ محمد حسین اصفهانی که معاصر صاحب کفایه بوده است را نیز «مرحوم کمپانی» خطاب می کردند و حتی «شهید اول»، «شهیدثانی»، «علامه»، «بحرالعلوم» و «کاشف الغطاء» نیز از این قسم نام گذاری ها هستند، به نظرم جا داشت که شاگردان و دانشجویان اساتید بزرگ حقوق هم نام و لقبی متناسب با شأن و خصوصیت خاص آنها برایشان در نظر می گرفتند مثلا حیف است که نام دکتر امامی که اولین شارح قانون مدنی تاریخ ایران زمین و استاد همه اساتید حقوق است و هنوز هیچ محققی خود را بی نیاز از آثار ایشان نمی بیند به سادگی برده شود. حالا بگذریم، فعلا آنچه مقصود من است خودمان هستیم یعنی به جای القاب سبک و کوچه بازاری که گاهی به جهت نقصها و برای صرف خنده به یکدیگر می دهیم عالی می شود اگر القابی از این دست البته نه به این بزرگی ولی متناسب با شأن دانشجوی رشته حقوق به هم بدهیم طوری که بعد از فارق التحصیلی هم اگر همدیگر را دیدیم به همان نام یکدیگر را صدا کنیم و با خنده ای رضایت آمیز رشته ای از خاطرات این روزها را به یاد بیاوریم ، خوشبختانه دوستان صاحب ذوق و خوش طبعی هم برای این مقصود داریم، اگر موافقید بسم الله، فکر کنید و برای من، خودتان و آنهائی که می شناسید پیشنهاد بدهید تا تصویب کنیم،... در ضمن در آن مورد هم اگر مثالی که خوب بچرخد سراغ داشتید من را هم در جریان بگذارید.
2-هشت ساعت مانده به تحویل سال نوی خورشیدی، سال 88 سال علمی خوبی بود و نسبتا از حجم علومی که در باده ی ذاتم ریخته شد راضی هستم، امیدوارم سال 89 هم به همین نسبت بلکه به سبب نزدیکی آزمون ارشد و کانون وکلا خیلی بیشتر و منظم تر برای من و همه دوستان طی شود، علاوه بر این مهمترین چیزی که لابه لای هر دعائی باید ازخدا خواست آروزی سلامتی است که بدون این، رسیدن به هر هدفی دچار اختلال و لنگی می شود به همین جهت سالی سرشار از سلامتی را برای همه اساتید، دانشجویان، دوستان و هم وطنانم آرزو می کنم، شاد باشید و فرخ، نوروزتان پیروز

۱۳۸۸ اسفند ۱۹, چهارشنبه

مهره مار

1) سعید در پست قبل پیشنهاد داده که در مورد سلف و غذای دانشگاه هم مطلبی بنویس، از آنجائی که من تخصص خاصی در امر غذا ندارم و معمولا در هنگام گرسنگی، سعی می کنم به راحت ترین راه برای رفع آن متمسک شوم و حتی هنگامی که چند روز در خانه تنها هستم اگر مهمانی نداشته باشم با نیمرو و یا نون و ماست کارم را راه می اندازم علی القاعده با غذای اینجا هم مشکل خاصی ندارم، با این حال نمی شود از اینکه اغلب دوستان دانشجو با غذاهای اینجا مشکل اساسی دارند و لب به نیم پرس های سرو شده توسط تدارکاتچیان اهل علم نمی زنند نیز به سادگی گذشت، بلاخره اگر در مواد و یا احیانا دست پخت آشپز مشکلی وجود نداشت اینقدر اوضاع قاراشمیش نبود.

2) شک نکنید که این آقای شهبازی مهره مار دارد، مگر می شود که یک استاد اینقدر محبوب و دوست داشتنی باشد که درسی را مثل اصول فقه که به خاطر پیچیده و استدلالی بودنش اغلب دانشجویان حقوق از آن فراری هستند ارائه دهد اما کلاسش در کمال ناباوری به علت شلوغی مفرط در سالن اجتماعات برگزار و از کله صبح تا خرخره پر از دانشجو باشد! باور کنید در حالت عادی چنین احتمالی خیلی نادر و شاذ است، باید یک جوری و از جائی آدرس آن کسی که مهره ماری به این مرغوبی در اختیار ایشان قرار داده را پیدا کنم و نسخه ای از آن را بدست بیاورم، بعدا به کارم می آید.

3) به آنهائی که موبایلشان نوکیا با سیستم عامل سیمبیان سری 60 ورژن 3 به بالاست پیشنهاد می کنم حتما این بازی را دانلود و در گوشی خود نصب کنند، لابد می گوئید خوب چه ربطی به حقوق و دانشگاه دارد؟! اتفاقا خیلی ربط دارد، ببینید بعضی اساتید روش درس دادنشان خواب آور و مبهم است، مثلا صدای آرام و یکنواختی دارند، یا مطالبی که عرضه می کنند در حد روخوانی کتاب است و هیچ نکته ای که بتواند ذهن را روشن کند ندارد و یا حتی از آوردن یک مثال جالب و به روز هم دریغ می کنند، اهل شوخی و بذله گوئی و یا احیانا داستان مهیج تعریف کردن هم نیستند، این حالت باعث می شود که شما خسته و کسل بشوید و یا اگر مثل من اعصاب ضعیفی داشته باشید کمی هم اذیت بشوید و دیگر قادر به گوش دادن درس نباشد به همین خاطر بهترین پیشنهاد من به شما این است که در این لحظه گوشی خود را از جیب و یا کیف خود در بیاورید و مشغول این بازی جالب شوید، خصوصیت این بازی این است که برای طی کردن مراحلش باید ذهن شما کاملا متمرکز و اعصابتان ریلکس باشد و در نتیجه تحمل کلاس و حتی گوش دادن به درس هم دیگر سخت و طاقت فرسا نیست، به این ترتیب شما با این عمل با یک تیر دو نشان زده اید! هم بازی می کنید و هم بی مشقت به درس گوش می دهید و به راحتی کلاس را تحمل می کنید زیرا این کار شدیدا باعث بالا رفتن ظرفیت ذهن و اعصاب شما می شود. امتحانش مجانی است، فقط حواستان جمع باشد که همه با هم گوشی های خود را بالا و پائین نکنید، خیلی تابلو می شود!

4) امروز یکی از دوستان که من را سر کلاس مدنی 2 دکتر خجسته دیده بود به مناسبت های مختلف تا توانست تیکه بارم کرد که؛ «چیشش! میری سر کلاس مدنی 2 ؟! پیششش، مدنی 2 رو هنوز بلد نیستی؟ هه...» و از این حرفها، البته اینها را به شوخی می گفت ولی خوب اگر قبلا با دکتر حجسته کلاس داشت و دوست هم می داشت که مدنی را «واقعا» یاد بگیرد هرگز به شوخی هم این حرفها را نمی زد.

5) امروز هوا بهاری بود، به امید سر آمدن زمستان...

۱۳۸۸ اسفند ۶, پنجشنبه

سایت حکیمیه

یک جوری آدرس می دهم که همه یاد بگیرید ممکن است در آینده به دردتان بخورد؛ شهرک غرب، «روبروی مجتمع تجاری میلاد نور!»؛ کتابخانه مسجد جامع. ترم اول که در اینجا  قبول شده بودم، تحت تاثیر جوزدگی آنی که هر از گاهی سراغم می آید، رفتم تا در این کتابخانه ثبت نام کنم، به نظرم از هر جهت عالی بود هم امکاناتش کامل و متناسب بود، هم کیفیت درک و شعور اعضایش که باعث سکوت محض در محیط می شد و هم نزدیکی آن به خانه و دانشکده که از همه مهمتر بود، طوری که خیلی اوقات پیاده و خوش خوشان این مسیرها را طی می کردم. روز دوم چون یکی از شرایط صوری این کتابخانه انجام کارهای تحقیقاتی بود یکی از متصدیان آنجا یک ساعتی با من راجع به آن صحبت کرد، نکته جالبی که در این مذاکرات به سمع و نظر  رسید این بود که نود درصد مشترکان حقوق اینجا فارق التحصیلان و دانشجویان حقوق تهران شمال هستند و حدودا تعدادشان به دویست نفر می رسد! از اینکه یکی دیگر از شرایط ثبت نام در این کتابخانه سکونت در شهرک غرب و حوالی آن بود می شد حدس زد که اغلب به خاطر نزدیکی تهران شمال به خانه خود آن را به واحدهای دیگر تهران مثل جنوب و مرکز ترجیح داده اند. بعدا متصدی گرامی ما را با چند تن از فارق التحصیلان و بچه محل هایمان آشنا کرد که در حال آماده سازی خود برای آزمون کانون و ارشد بودند که همانجا و از طریق ایشان اغلب اساتید را ندیده شناختم.

 الان که بیشتر با دانشجویان و اساتید اینجا آشنا شدم خودم نیز عمق قضیه را بیشتر احساس کردم و الان تعداد زیادی از دانشجویان را می شناسم که ساکن شهرک غرب یا حوالی آن مثل سعادت آباد و جنت آباد و غیره هستند، یکی از دوستان که خانه شان در خیابان شفق است می گفت چه قدر تلاش و خودکشی کرده است تا در آزمون، «اینجا» قبول شود، بعضی دیگر که اهل شهرستان هستند آمده اند و در این اطراف پول داده اند و خانه تهیه کرده اند، رفت و آمد دخترها همیشه دغدغه اساسی خانواده هایشان را تشکیل می دهد، هرچه قدر این رفت و آمد راحت تر و مطمئن تر صورت بگیرد آنها هم خیالشان آسوده تر است به همین خاطر «اینجا» بودن برای آنها هم اهمیت دارد، بعضی از اساتید همین اطراف زندگی می کنند. حتی کسانی هم که این حوالی زندگی نمی کنند از اینکه به اینجا رفت و آمد می کنند راضی هستند و با وجود شاهراه های بزرگی مثل اتوبان همت، شیخ فضل الله، چمران، نیایش و یادگار امام که شهرک را محصور و طریق رسیدن به آن را سهل و آسان کرده مشکلی در رفت و آمد به دانشکده ندارند.

از همه مهمتر دانشگاه دبستان نیست سر صبح بیائی و ظهر تعطیل شوی، ممکن است مجبور شوی طوری انتخاب واحد کنی که صبح یک کلاس داشته باشی و عصر کلاسی دیگر و چند ساعت مابین را به کارها  و کلاسهای خارج از دانشکده بپردازی، یا حتی بعضی روزها فقط یک کلاس داشته باشی، یا گاهی اوقات اساتید کلاسهای فوق العاده و خارج از برنامه تشکیل می دهند، به همین خاطر باید دانشگاه در دسترس اکثر قریب به اتفاق دانشجویان و حتی اساتید باشد تا مشکلی برای حضور در کلاسها نداشته باشند و خللی در سیر علمی و مسیر یادگیری آنها ایجاد نشود.

 از اوائل ترم پیش پچ پچ ها برای انتقال دانشکده به حکیمیه و شرقی ترین نقطه تهران شروع شد، هرکس چیزی می گفت؛ بعضی می گفتند؛ سال بعد دانشکده به آنجا منتقل می شود، عده ای می گفتند؛ عمرا حالا حالاها آنجا ساخته شود، یکی از اساتید می گفت اینجا را فروخته اند، بعضی هم می گفتند که رشته های دیگر علوم انسانی قرار است به آنجا منتقل شوند و اینجا می شود دانشکده حقوق. نمی دانم وقتی موضوع به این مهمی پیش روست چرا خبر رسانی درستی در این زمینه صورت نمی گیرد، بلاخره اگر خبر ناراحت کننده ی انتقال صحت داشته باشد و واحد تهران شمال به شرق! نقل مکان کند، برنامه خیلی از دانشجوها و اساتید ممکن است تغییر کند، از اینجا تا آنجا با ماشین های تو راهی با احتساب ترافیک تهران حدود 2 ساعت مسافت است یعنی وقتی بیش از مسیر تهران تا شهر های مجاوری مثل قم را از شما تلف می کند. بعضی  باید به فکر خرید ماشین و شاید عده ای انتقال منزل به مرز حاشیه تهران شوند!        

نمی دانم چه تدبیری است که مسئولان دانشگاه آزاد  نقطه ای بی مسمّی از تهران را برای راه اندازی دانشگاه تهران شمال در نظر گرفته اند و نیز نمی دانم که آیا در دفترچه کنکور سال هشتاد و نه این تغییر آدرس را برای ورودی های سال آینده قید کرده اند تا از سردرگمی آنها هم جلوگیری کنند یا همچنان بی خیال هستند؟! فقط می دانم که اغلب کسانی که به نحوی با این دانشکده سر و کار دارند به شدت ناراضی و نگران این موضوع هستند و خیلی به جا و ضروری است که افراد مسئول و مطلع در این مورد اطلاع رسانی بهتر و امیدوار کننده تری نسبت به قبل داشته باشند، بلاخره امثال ما که ورودی های قدیم هستیم علاوه بر گرفتاری های فوق الذکر، حق و حقوقی نیز نسبت به آن داریم.