۱۳۸۸ آبان ۴, دوشنبه

کمال

صادق هدایت در داستان کوتاه داش آکل از کسانی که به دنبال شخصیت اصلی داستانش افتاده بودند و در مجالس بزم و عرق خوری شرکت می کردند با نام "دوستانی که انگل او شده بودند" نام می برد، ما نیز در فرهنگ کوچه و بازاری حال حاضر به این قبیل آدمها البته با مفهومی گسترده تر نوچه می گوئیم، یادم می آید که دبیرستان که بودم بعضی از دوستان هیئتیمان هم بدشان نمی آمد تازه واردها را دنبال خودشان بکشانند برای خودشانم اصطلاحات جالب و ترفندهای مختلفی داشتند، اول سال مشغول استعداد یابی می شدند و کم کم مستعدهای آنها را جذب می کردند، مجذوب را کفتر و جاذب را کفترباز می نامیدند، البته این اصطلاحات به صورت نسبی به کار برده می شد و ممکن بود کسی در عین حالی که کفترباز قهاری بود خود نیز کفتر خوش استعدادی برای شخص دیگری به حساب بیاید، در بین مردم عادی هم ضرب المثلی که می گوید: "این دغل دوستان  که می بینی/ مگسانند گرد شیرینی" اشاره به این دارد که همیشه عده ای وجود داشته اند که به خاطر ثروت و قدرت خود را به صاحبان زر و زور نزدیک می کردند و در نهایت با زوال صفت شیرینی از آنها جدا می شدند، مدل دیگر این رابطه بین روحانیون و بعضی ازمردم نیز وجود دارد، اما اوج این داستان را در فرهنگ صوفیانه و خانقاه محور عده ای دیگر از مردمان کشورمان شاهد هستیم که رابطه ی مرید و مراد اصل و اساس پیشرفت و وصول به حق است رابطه ای متافیزیکی که مراد را واسطه ی فیض مرید تلقی می کند. در دانشگاه خودمان هم بعضی از دانشجویان را می بینیم که همیشه به دنبال بعضی از اساتید روان هستند،با استاد از در وارد می شوند و چند ساعت بعد از همان در خارج میشوند، راستش من خودم با اینکه هیچ وقت یکی از دو طرف این قبیل رابطه ها قرار نگرفته ام و خود نشانی است که علاقه ای به این کارها ندارم اما نفیا و اثباتا هم نظر خاصی در این مورد ندارم فقط نکته ای که به نظرم می آید این است که هرانسانی ذاتا به دنبال کمال است و هرکس کمال را در چیزی می بیند آنهائی که کمال را در علم و دانش می بینند بعضیشان با راه افتادن دنبال «عالم» سعی می کنند خود را منتسب به او و علومی که در اختیار دارد بکنند در این بین هم حتما از «دانش» و« موقعیت» او استفاده هائی می کنند، عده ای دیگر هم سعی می کنند فقط از «دانش» او قبا و خرقه ای شایسته برای خود بدوزند و به این منظور نیازی به راه افتادن به دنبال استاد احساس نمی کنند البته مخفی نماند که این قشر که من هم یکی از آنها هستم اساتیدی را که واقعا برای کسب دانش و انتقال «کمال» به ما زحمت می کشند و «ظرفیت وجودی» ما را افزایش می دهند شایسته احترام و تکریم  می دانند، به همین خاطر هم آوردن آب و چای و از این قبیل کارها را برای این اساتید بدون شک باعث افتخار خود می دانند.

۱۳۸۸ مهر ۲۴, جمعه

اندیشیدن

1) استاد: شما چهره تان خیلی آشناست! من قبلا جائی شما را دیده ام؟


دانشجو: بله استاد، من ترم پیش تجارت یک را با شما پاس کردم


استاد: عجب! چطور من شما را به یاد نمی آورم ؟ تجارت یک را چند گرفتی؟


دانشجو:  یک سوال(پنج نمره ای) را غلط نوشتیم ولی شما بهمان هفده دادید!


[ استاد چند لحظه در سکوت و تعجب فرو رفت ]


دانشجو: خوب ولی استاد به نظرم همان سوالی را که غلط نوشته بودم در عوض خوب استدلال کرده بودم


[ با این حرف دانشجو گل از گل استاد شکفت ]


استاد: احسنت، درست است، من به استدلال نمره می دهم، ارزش استدلال شما برای من خیلی بیشتر از جوابی است که برای من می نویسید، من بیشتر نمره را به استدلال شما می دهم، آفرین، به قول معروف: ستایشگر آنم که اندیشیدن را آموخت نه اندیشه را!


2) این دیالوگ یکی از دانشجویان با آقای دکتر بابک مسعودی تفرشی در انتهای اولین جلسه حقوق تجارت دو در ترم جدید بود، طوری که کلاس با این جمله استاد به پایان رسید،" ستایشگر آنم که اندیشیدن را آموخت نه اندیشه را" جمله ی زیبائی که در عین حالی که حقیقت روش تدریس  ایشان را بیان می کند، پاسخی است به تمام انتقاداتی که تک و توک و از گوشه و کنار به ایشان می شود، گیرهائی که به نظرم بیشتر از ناحیه ی ضعف گیرنده است تا فرستنده والا قصد استاد از بحث های اصولی و منطقی جز این که راه و روش استدلال صحیح و بیرون آمدن  پیروزمندانه از درِّه  تعارض و نارسائی قوانین و تغییر و تحولاتی که ممکن است در آینده برای قوانین موضوعه پیش آید نیست، ایشان برای حل مسائل مبهم تمام ابزارهای لازم را در اختیارمان قرار می دهد به کتابهای مختلف استناد می کند و نظریات علمای مختلف حقوق تجارت را مطرح و سپس جراحی می کنند این روش تدریس ایشان است، روشی که بر پایه همان جمله قرار است راه و رسم اندیشیدن را در درسی که موضوع تدریس ایشان است به ما یاد بدهد اما این تمام ویژگیهای آقای تفرشی نبود، احترامی که ایشان برای سوالات دانشجوها قائل هستند و حس مشارکتی که خود در کلاس ایجاد می کنند، یک حالت خاص و منحصر به فرد نیز به کلاسهای ایشان داده است منتها باید دانشجو هم فکر غیبت کردن را از سرش بیرون و شش دنگ حواسش را به استاد جمع کند در غیر اینصورت ممکن است با گم کردن سر نخ مطلب مشکلاتی برای یادگیری مطالب بعدی ایشان داشته باشد، البته شاگردان ایشان می دانند که خیلی هم حواس جمع بودن سر کلاس آقای تفرشی سخت نیست، چون ایشان آنقدر با حرارت و تسلط درس می دهند که دانشجو با مختصر توجهی می تواند در جریان درس قرار گیرد، از ویژگی های دیگرآقای دکتر این است که هیچ تعهدی به میز و صندلی ای که بالای کلاس برای اساتید تعبیه شده است ندارند، هر جا لازم باشد پای تخته می آید، مطالب و نمودارهای پر پیچ و خم ترسیم می کنند، راه می رود و از دستها و بالا و پائین کردن تن صدای گیرای خود برای تفهیم بهتر مطالب استفاده می کنند، گاهی هم آنقدر زیبا و ملموس از استعاره های شاعرانه استفاده می کنند که شنیدن آنها از یک استاد حقوق آن هم تجارت دانشجو را ناخودآگاه به خنده می اندازد، درس را هم که توضیح دادند بلافاصله با قانون و مفاد آن تطبیق می دهند تا مثل بعضی از اساتید که التزامی به متن قانون ندارند و فقط مباحث حقوقی را مطرح می کنند دانشجو را در آینده با مشکل بیگانگی با این کتابها مواجه نسازند، در کل به نظر من ایشان بعد از دکتر شهبازی و با کمی اختلاف از آقای رحیمی خجسته در مکان سوم اساتید خوب این دانشکده که من تا به حال با آنها کلاس داشته ام قرار می گیرند، استاد مودب و دوست داشتنی ای که من همیشه در مقابلش حس احترامی خاضعانه دارم و به خاطر نمی آورم که تا به حال برای تمام شدن کلاسشان برخلاف برخی دیگر از اساتید دچار لحظه شماری شده باشم بلکه اغلب دلم برای ایشان وکلاسهایش تنگ هم می شود، حال با این مقدمات باید فکرش را بکنید که این هفته وقتی وارد کلاس شدم و جوانی را با کت و شلوار و محاسن پرپشت بر مسند ایشان دیدم و خبر دار شدم آقای تفرشی این ترم را دیگر نمی توانند بیایند چه احساس بد وغم انگیزی پیدا کردم.

۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه

نسل قدیم

من تا به حال هیچ دل خوشی از اساتید سالخورده دانشکده نداشتم حتی با آقای دکتر انصاری هم که حقوق اداری را برداشتم یکی به این علت بود که ایشان رقیب مهمی نداشتند و دوم اینکه اداری، درس مهم و سرنوشت سازی نبود یا حداقل برای من نیست، علت این امر هم مثل روز برای همه روشن است، اساتید مسن خیلی حال و حوصله  کلاس داری و سرو کله زدن با دانشجو را ندارند این اقتضای سن ایشان است دست خودشان هم نیست اغلب هم آدم های متشخص و با سوادی هستند و گاها کتابهایشان در تیراژهای بالا چاپ و در دانشکده های مختلف تدریس می شود با این حال خودشان دیگرعلاقه ای به تدریس این کتابها ندارند دوست دارند بیشتر از گل و بلبل و علاقه مندی های شخصی و خاطراتشان بگویند و ما هم زانو به زانوی ایشان بچسبانیم و گوش تیز کنیم(چه قدر هم که اهل این کارها هستیم ما) خوب به نظر من حیف است که آدم یک ترم و در نهایت چهار سال از از عمرش را صرف کند، بیاید و برود و در نهایت چیز دندانگیری جز نمره و مدرک دستگیرش نشود ولی با همه این اوصاف امروز یکی از بچه های دانشکده یک علت جالب برای درس برداشتن با این اساتید گفت که با جنس دلایل من کمی متفاوت بود آنقدر هم صادقانه و فروتنانه بیان کرد که یک لحظه دلم برای همه ی اساتید پیر دانشکده تنگ شد می گفت؛ "این اساتید نماینده نسلی هستند که رو به فناست، نسل قدیم ایران، اینها اولین دانشجوهای ایران بودند و فضای سنتی دانشگاه ها را درک کرده اند و حالا با کوله باری از تجربه در مقابل ما قرار گرفته اند، ما اگر در طول ترم چند نکته هم از اینان یاد بگیریم کفایت می کند کمبود بار علمی را هم می توان با حضور در کلاسهای دیگر اساتید جبران کرد" نکته صادقانه اش هم همین بود که خودش این کار را می کرد و مخفی نمی کرد که دلیل دیگر خوبی این اساتید نمره ی خوبی است که در کارنامه ات ثبت می کنند.

پ.ن: خیلی دلم می خواست کلاس آقای دکتر قائم مقام فراهانی را هم ببینم